اینقدر جیغ جیغ میکنم که گلوم درد می کند .
ماه رمضان قرار نبود عصبی بشم ، بدجور .
خدایا ببخش ، آرامم کن .
یه اصل توی زندگیم این بوده که : از هر چیزی که بهم آسیب میرسونه ، دوری کنم .
هر چیزی ناراحتم کند و مانع از پیشرفتم بشود ، هر کاری که سودش کمتر و ضرر بیشتر رو رها کنم .
الان وضعیتم مثل فردیه که خواست به کسی کمک کنه ، دستش رو گرفت ، و همین طور که خواست او را بالا یکشد ، خودش هم در حال غرق شدن هست . الان نه میتواند او را که همه ی امید اوست رو رها کند و هم نمیتواند شاهد غرق شدن خودش باشد .
شرایط جوری تغییر کرده که این اصل رو زیر پا گذاشتم ..
از این که پدرم بر سر سفره ی افطار ، برای خواهرم غذا میکشد ،
ته دلم دوست دارم به من هم محبت کند .
یه بچه ی کوچیک دارد ؛ دوباره باردار هست ,
نمی دونم چرا اصلا به فکر تربیت بچه اول نیستند ؛ و فکرمیکند حتما باید بچه ی دومی داشته باشد .
با هم منچ بازی میکنیم ، مادر و برادر ، جرزنی میکنند و من آخر میشوم .
خدایا این لذت های کوچک را از ما نگیر .