فکر می کردم ماه دو چی میشه و دارم چکار می کنم ؟
الان برگشتم خونه که دوباره شیفت بعدی رو برم کار ..
وقتی دوشیفت بری کار باید وقتت رو تنظیم کنی روی ثانیه ها .
همین !
امشب فاطمه می خواد مسافرت بره ، چطوری بدرقه اش برم ؟
شیشه ی ماشین پایینه ، پسر بچه دستش رو از ماشین بیرون می کنه و مادرش ناغاقل شیشه رو می ده بالا !
دست های پسر بچه کبود شد . .
دارم به امروز صبح و اتفاقاتش فکر میکنم ، به استرسی که کشیدم ، به دعایی که خوندم ، به از جاپریدنی که صدای در شنفتم .
امروز میشد بهتر از این باشد .
عالی تر از این باشد .
حیف و صد حیف که زمان رو از دست دادم با دلسوزی هم
مادر گفت به فکر آینده ی خودت باش ..
خیلی وقته چیزی ننوشتم ..
- الان به هم ریخته ام کمی ، به خاطر تصویری که در موبایل شخصی دیدم .
ذهنم رو مشغول کرده و نگران ..
- توی این مدت دو تا کار جور شد , یکی داوطلب و یکی خاص . هر دو به طور جدی .
- مدرکم رو گرفتم و مهر هم زدم .
- فردا مهمونی هست ، دعوتشون کردم به مناسبت مقطع دانشگاهی ام .
دلم شاد نیست !
خدایا کمک کن ..