قطره های اشک روی گونه هایم از فکر کردن به چیزهایی و خوندن ِنوشته ایی ، جاریه .
مادرم از خواب بیدار میشود ، رویش را بـــ سمتم برمی گرداند ، چند ثانیه خیـــره نگاهم میکند ،
و مـــن مصمـــم به دیوار چشم می دوزم . و او رویش را بر می گرداند .