-
427
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 14:27
فکر می کردم ماه دو چی میشه و دارم چکار می کنم ؟ الان برگشتم خونه که دوباره شیفت بعدی رو برم کار .. وقتی دوشیفت بری کار باید وقتت رو تنظیم کنی روی ثانیه ها . همین ! امشب فاطمه می خواد مسافرت بره ، چطوری بدرقه اش برم ؟
-
426
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 01:58
بارون می بارد ... ببار بارون هر چقدر که دلت می خواهد هر چقدر که عشقت می کشه !
-
425
جمعه 18 بهمنماه سال 1392 22:28
شیشه ی ماشین پایینه ، پسر بچه دستش رو از ماشین بیرون می کنه و مادرش ناغاقل شیشه رو می ده بالا ! دست های پسر بچه کبود شد . .
-
424
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 00:06
دارم به امروز صبح و اتفاقاتش فکر میکنم ، به استرسی که کشیدم ، به دعایی که خوندم ، به از جاپریدنی که صدای در شنفتم . امروز میشد بهتر از این باشد . عالی تر از این باشد . حیف و صد حیف که زمان رو از دست دادم با دلسوزی هم مادر گفت به فکر آینده ی خودت باش ..
-
423
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 00:10
دوست دارم برم , برم و زمانی برگردم که همه ی کلمات رو از بر شده باشم ؛ تا که بخوام از چیزی بگم برای همه مفهوم باشه .
-
422
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 23:51
خیلی وقته چیزی ننوشتم .. - الان به هم ریخته ام کمی ، به خاطر تصویری که در موبایل شخصی دیدم . ذهنم رو مشغول کرده و نگران .. - توی این مدت دو تا کار جور شد , یکی داوطلب و یکی خاص . هر دو به طور جدی . - مدرکم رو گرفتم و مهر هم زدم . - فردا مهمونی هست ، دعوتشون کردم به مناسبت مقطع دانشگاهی ام . دلم شاد نیست ! خدایا کمک کن...
-
421
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 23:58
گفت : برایش شوهر پیدا کن . پاسخ داد : راضی نمیشود یکی .... می خواهد . گفت : برایش پیدا کن . بااخلاق و ایمان . گفت : باشه . باید پولدار باشد .
-
421
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 12:04
امتحان ادبیات داشت و ادبیات فارسی خونده حالا که رفته جلسه تماس گرفته که امتحان زیان فارسی داره .
-
420
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 22:11
سرم با شنیدن حرف هایی حس می کنم مثل بمپ ساعتی بعد از دقایقی منفجر خواهد شد از درد ..
-
420
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 09:24
امروز یکشنبه است روز آرامى هست . آرام ...
-
419
شنبه 2 آذرماه سال 1392 22:56
11 . یک تصادف کافیست تا گواهینمه را بردارند . تــمام . حالا یه خواب راحت می چسبد ، بدون نگرانی ماشین .
-
418
جمعه 1 آذرماه سال 1392 19:16
باید به اداره آگاهی برود . می گوید : حال ندارم ، وقت ندارم ، .. اگر نرود نمی دانم چه بشود . من به جای او استرس دارم و دلهره .
-
417
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 21:57
کادو به هم هدیه می دهد . یه دنیا تشکر
-
416
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 20:15
خدایا استخاره می کنم ، آیا پیشنها کار جدید بهتر هست ؟ قبول کنم ؟ تو داناتری ، کمکم کن .
-
415
جمعه 24 آبانماه سال 1392 21:26
خدا رحمتش کند ، جعفر را . همین عید قبلی دیدمش و چقدر فرد ساده ایی بود .
-
414
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1392 08:41
تصادف صبح گاهی با یه آشنـــا و همکار ! خیلی ناراحتم نکرد چون من مقصر نبودم .
-
413
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 19:06
حقوقم رو بیشتر کردند و همچنین شغلم رو .
-
412
شنبه 11 آبانماه سال 1392 03:20
همه چی عالی بود دلم براش تنگ میشه , انشالله که خوش بخت باشه . خوش گذشت .
-
411
جمعه 10 آبانماه سال 1392 16:01
دارم آماده میشوم ، برای رفتن به آرایشگاه . حس های عجیبی دارم ، دلشوره ، استرس ، ترس ، بی خیالی ، دلتنگی ... همه برای ازدواج دوستم هست . دیشب اشک ها دست از سرم بر نمی داشتند , همه اش به خاطر فاصله ها بود .
-
410
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 01:38
در جشن امشب عکاس بهم گفت لاغر شدی . شب خوبی بود جشن حنا ؛ کلی عکس گرفتم .
-
409
جمعه 3 آبانماه سال 1392 12:31
چهارشنبه مدرک موقتم رو از دانشگاه گرفتم ! یک ماه و نیم دیگه مدرک اصلی رو می گیرم . هیچ کاری انجام ندادم برای پیشرفت علمی کنم و یادگیری زبان . نمیدونم دنبال پول و کار باشم یا فکر یه لیسانس دیگر یا در همین رشته ی خودم فوق رو بخونم ؟
-
408
جمعه 3 آبانماه سال 1392 12:21
بلاگفا از دیشب مشکل داره و صفحه رو باز نمی کنه . دقیقا شبیه وقتی که کلی حرف برای گفتن داری و شخصی که گوش شنوا داره نیست . یک هفته میشه که جز یه جمله چیزی ننوشتم و صحبت نکردم . الان با کابوس بیدار شدم ، شخصی که فرصت بهش داده شده بود ، هیچی نفعی براش نداشت و 3 سال از عمرش هدر می رفت .
-
407
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 23:57
همکارم برای نخستین بار تماس می گیرد و صدای خواب آلود من را با صدای پسرک کودکی اشتباه می گیرد .
-
406
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 23:46
الوعده وفا ! قول یه تیوی رو بهش داده بودم ، امشب رفتیم خریدیم . 1 تومن ، یه هراز کم .این هم بازی با ارقام هاست با مغز انشان .
-
405
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 23:43
امروز اولین نوبتم برای بیمارستان بود . محیط آرام و دیکور آرام بخشی داشت . فعلا فقط 3 آزمایش خون و رادیولوژی انجام دادم ؛ و اون دو تست دیگر ماه 4 انجام می دهم . دکتر با متانت خاصش در حرف زدن ؛ تونست استرس منو ازبین ببره . و اینکه دارو مصرف کنم از نو که من نگرفتم .
-
404
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 23:38
همین طوری , شاید خدایی , شاید شانسی ؛ شاید .. قبولش کرند برای سال بالاتر ! هر چی بود منو خیلی خوشحال کرد .
-
403
شنبه 27 مهرماه سال 1392 17:28
دیشب از ترس و اضطراب و استرس و حالت تهوع ، تنها کاری که ازش بر اومد ، برای از بین بردن صداهای دعوا و بحث ها این بود که گوش ها رو بگیرد و به زیر پتو برود .
-
402
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 15:31
امروز روزه ام . امروز یه قدمی جهت پیشرفت علمی خودم بعد از 3 ماه برداشتم . البته کلاس زبان رو که نرفتم !
-
401
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 15:20
فرصت سه باره به پسرک 15 ساله داده میشود . امیدوارم این آخرین فرستش را بیهوده و اشتباه ، تباه نکند .
-
400
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 14:40
من برایتان مهم نیستم ! این جمله را پسرکی می گوید که چندی پیش می گفت من دوست دارم در کلاس بمانم و درس نخوانم . حالا که در کلاس مانده می گوید من برایتان مهم نیستم که راهی پیدا کنید و صحبت کنید من به کلاس بالاتر بروم .