-
399
جمعه 12 مهرماه سال 1392 20:03
خانم بعد از سال ها بیماریش را به دوستش می گوید ، دوست کنجکاوی نکرد ، رفت با دوستانش . . .
-
398
جمعه 12 مهرماه سال 1392 20:01
موهام رو لایه ایی کوتاه کرده ام ، چقدر چهره ی جدیدم دوست داشتنی تر شده . واقعا تغییر مو در روحیه ی افسرده ی فرد تاثیر گذار هست .
-
397
شنبه 6 مهرماه سال 1392 00:00
مادر بزرگ مهمان ماست و چرت و پرت می گوید . مادر می گوید چیزی گوش نده ، حواست به مادر بزرگ باشد که فکر کنم کم کم می خواد بمیرد !
-
396
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 20:05
دیروز شهریه ایی رو که مونده بود رو پرداخت کردم ، بعد از مغرب رفتم سایت ؛ نمراتم رو گذاشته بودند . شکر خدا قبول شده بودم . چه زود 4 سال دانشگاه گذشت . حالا فوق لیسانس چه رشته ایی ؟
-
395
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 23:58
توانایی نوشتن اتفاقات رو ندارم ؛ کاش خیلی راحت میشد صدا رو ضبط کرد و به یادگار گذاشت .
-
394
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 13:01
کسی که از نعت های خدادایش استفاده نکند بهتر است که نداشته باشد !
-
393
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 15:17
بالاخره اون خبر که انتظارش رو نداشتم ، از راه رسید . قبول نشدن . حیف از زحمت هام . صد حیف وقتم .
-
392
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 22:56
اون شب از پا درد برای سره سره بازی ، از درد بیدار شدم . اما دردش ، می ارزید به بازی هایی که کردم . دیشب با وجود خستگی درسی رو به دو شخص عزیزی یاد دادم ، امروز خیلی خوشحال شدم که نتایجم موفق آمیز بوده و قبول شده اند . خوشحالم که زحمتم هدر نرفته !
-
391
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 00:47
آب بازی و سرسره بازی باعث شده کمر دردم که به خاطر استرس گرفته بود ؛ از بین بره . روز خوبی بود .
-
390
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 01:50
می پرسه آ رزوت چیه ؟ با آ ه و یه بغض می گویم : آ ر ز و م ؟
-
389
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 15:47
بی حوصله به مادر می گویم : خــیـلی بیشتر از شما می فهمــــم ! همین حرف باعث میشه مادر سکوت رو پیش بگیره و به سمت اتاق خواب راه بیافته چه ساده دلش رو شکستم !
-
388
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 00:29
با خجالت ازم می گوید : که باید بیایی موقع زایمانم و بعدش پیشم بمانی ، من کار ندارم ، باید مرخصی بگیری . با خودم فکر میکنم ، این حرف کسی بود که تا چند وقت پیش منو متهم به تنبلی ، می کرد ؟
-
387
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 22:59
بعد از کلی درس توضیح دادن ، از امتحان که برگشته می گوید : کمی سخت بود . درس خوندن انگیزه میخواد .
-
386
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 02:58
اس ام اس فرستاده ، که هر کاری کردم نتونستم ببینمت ، انشالله وقتی برگشتم .. به این فکر میکنم که توقع این روزها رو داشتم ، توقع این فاصله ها .. الان نباید ناراحت باشم از این فاصله ها ، چون خبر داده بودند .
-
385
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 19:26
نزدیک به 6 ماه از دور شدنشون می گذرد . چقدر روز خداحافطی گریه کردم از دوری . . حالا فردا می آیند ، دروغ می گویم اگر به نبودشون عادت نکردم .
-
384
جمعه 25 مردادماه سال 1392 21:50
داریم به شهریور نزدیک میشیم ، سعی میکنم به خودم استرس وارد نکنم . انشالله این هم میگذرد . کاش یاد بگیریم استرس کار خودمان را بر روی دیگری نیندازیم . کاش هر کسی به اندازه ی خودش مسئولیت پذیر بود .
-
383
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 01:09
هیچ وقت برای پیشرفت و یادگیری دیر نیست . افسوس که خیلی افراد سن رو مد نظر می گیرند .
-
382
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 17:17
کم کم ماه رمضان هم تمام میشود ؛ هنوز به خودم نیامده ام .
-
381
شنبه 12 مردادماه سال 1392 21:37
دوست دارم یه شب تا صبحی ، در جنگل بگذرونم ، و با صدای گنجشک ها بیدار بشم . یه جای پر از درخت و یه رودخونه ..
-
380
جمعه 11 مردادماه سال 1392 23:31
قلبم تحمل نبودنت را ندارد . چــــــاره ایی نیست ! چه باید کرد ؟ باید تحمل کرد !
-
379
جمعه 11 مردادماه سال 1392 02:05
قطره های اشک روی گونه هایم از فکر کردن به چیزهایی و خوندن ِنوشته ایی ، جاریه . مادرم از خواب بیدار میشود ، رویش را بـــ سمتم برمی گرداند ، چند ثانیه خیـــره نگاهم میکند ، و مـــن مصمـــم به دیوار چشم می دوزم . و او رویش را بر می گرداند .
-
378
جمعه 4 مردادماه سال 1392 02:22
وقتی توی یه رابطه خودت رو گم میکنی ؛ باید اون رابطه را متوقف کرد تا به خودت بیایی چه از این رابطه میخوایی . به کجا میخوایی برسی .
-
377
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 00:36
میانسال بود ؛ بعد از یکسال سختی و 4 ماه بستری در بیمارستان و 2 عمل جراحی ؛ نتوانست تومور را شکست دهد . تا آخرین لحظات دوست داشت دختر را شوهر دهد تا خیالش از بابتش راحت شود .
-
376
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 19:04
اینقدر جیغ جیغ میکنم که گلوم درد می کند . ماه رمضان قرار نبود عصبی بشم ، بدجور . خدایا ببخش ، آرامم کن .
-
375
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 19:16
یه اصل توی زندگیم این بوده که : از هر چیزی که بهم آسیب میرسونه ، دوری کنم . هر چیزی ناراحتم کند و مانع از پیشرفتم بشود ، هر کاری که سودش کمتر و ضرر بیشتر رو رها کنم . الان وضعیتم مثل فردیه که خواست به کسی کمک کنه ، دستش رو گرفت ، و همین طور که خواست او را بالا یکشد ، خودش هم در حال غرق شدن هست . الان نه میتواند او را...
-
374
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 21:23
از این که پدرم بر سر سفره ی افطار ، برای خواهرم غذا میکشد ، ته دلم دوست دارم به من هم محبت کند .
-
373
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 11:29
من تازه از سه مصاحبه ی کاری برگشتم . کـــــــــه هیــــــــــچ کــــــــدوم نتیجه نـــداد !
-
372
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 13:34
تولد دوسالگی وبلاگم مبارک دو سال پیش به پیشنهاد دوستی اینجا رو ساختم .
-
371
جمعه 7 تیرماه سال 1392 21:41
یه بچه ی کوچیک دارد ؛ دوباره باردار هست , نمی دونم چرا اصلا به فکر تربیت بچه اول نیستند ؛ و فکرمیکند حتما باید بچه ی دومی داشته باشد .
-
370
جمعه 7 تیرماه سال 1392 19:04
یه زمانی میگفت بی سواد ، چی بلدی ، الان همسر خودش ... عجب دنیاییه .