روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

120

برای کار باهام تماس میگیرند اما به دلیل دور بودن نمیتونم حتی واسه مصاحبه برم !

پس کی میشه برم سرکار ؟

119

امروز "باید" روز خاصی باشه !

دیروز خبر رسید کارتم از پست اومده اما هنوز به دست خودم نرسیده .(عضو اهدا ء)

رفتم چشم پزشکی ، ظاهرا که چشمام ضعیف شده ...

یه پولی به رفته گر میدم دستش رو به عنوان تشکر بلند میکنه ...

منتظرم ؛ امروز باید یه روز خاصی باشه .

118

6 آذر :- یه آشنایی رو دیدم "ش" که سلام نکرد و بعد که از اون مکان میخواستم خارج بشم خودم پیش قدم شدم و شرمنده اش کردم .گفت عطر میخوایی ؟ گفتم آره اومد و عطر زد . جمعه ی دو هفته پیش بد خندیدم و مهمونمون رفت به خاطر اینکه گفت داریم خودمون کم کم پیر میشیم

117

امروز 6 آذر روز یکشنبه است در سال 1390 .

صبح ساعت 5:30 بیدار میشم . هوا خیلی سرده و دوست داری بخوابی . کمی هم سردرد دارشتم . برادر خرگوشی داره آماده میشه بره مدرسه . خرگوشی هم خودش رو آماده کرده . خرگوشی میره یه فوت میکنه رو به داداشش . داداشش نگاهش میکنه ، خرگوشی میگه : آیت الکرسی خوندم خدا حفظت کنه .

116

روز شنبه :-

سردرد های وحشتناکم هنوز ادامه دارنند . دما هوا 19 درجه و نم نم بارون از صبح شروع شده تا الان که ساعت 9 شب هست ، هنوز ادمه داره .

سردرد هام فکر کنم یاداور خاطره هست . اونم خاطراهای دردناک که رژه میرنند توی ذهنم . برخوردم با مهمان های نهار عالی بود ..

115

4 آذر روز جمعه با سارا بعد از نهار رفتیم خونشون و از اونجا بعد از درس نوشتن و کباب خوردن ؛ رفتیم نزدیک های دریا فقط قدم زدم و قدم زدم توی اون هوای سرد . فقط قدم زدم ! همراه با یه لبخند !

ماما رفت خونه ی شمسی

114

بارون منو از خواب بیدار کرد ! صداش معرکه بود ! آروم ...

113

 از تاب که خسته میشم ، سارا میگه بریم سرسره . یه نگاه میندازم همش مال بچه کوچیک ست . تا بالاخره یکی که از همه بلندتره انتخاب میکنم . از سرسره با سرعت میام پایین . یه لبخندی تحویل آقاهه و خانومه میدم ، هر 3 تامون میخندیم . خانومه میگه احمد اونجاست (پسره سه سالشون رو میگفتنند که فکر میکردنند از این سرسره قرار بیاد )


112

یه بیسکویت میدم به زرافه ، زبون مثلثی و سیاه رنگش رو در میاره و بسکویت رو که ورمیداره ، زبونش میخوره به انگشت شصتم .



111

دو نفر دیگه ناراحتنند ؛ آشتی که میکنند

110

سردرد های عجیب و وحشتناکی دارم

تا الان بی سابقه بوده !

همش به خاطر فکر کردنه و فشارهای روحی .

109

دیشب اومدنند با باباش و خواهرش و مامانش .

دیدارمون همراه با کمی استرس و معمولی و لبخند بود با اعتماد به نفس عالی .

108

مثل غریبه ها نگاهشون کردم

زیر چشمان کودکش  چقدر گود افتاده بود ...

107

پارسال بود که میگفتم کاش میمیردم و همچین حرفی نمیشنیدم .

الان پس از دو تا ملاقات باز دوباره امشب ملاقات میکنیم ، آخ که چقدر دنیا کوچیکه . چقدر زود گذشت .

106

یکسال گذشت از اولین بحث که منجر به ...

خورشید طلوع کرد و غروب کرد .

باور کردنی نبود .


105

عید و سرماخوردگی و گلودرد ، نمیشه جایی بری 

104

امروز روز عرفه هست و همه روزه هستنند جز من .

رفتیم لباس هامون رو دادیم به خیاط .

104

امروز روز عرفه هست و همه روزه هستنند جز من .

رفتیم لباس هامون رو دادیم به خیاط .

103

نهار رو دسته جمعی بیرون خوردیم

102

فردا یه مهمون از سفر میاد پیشمون بعد از یکسال خورده ایی .

حیف که هنوز سرحال نیستم تا برم فرودگاه .

101

چند روز پیش که رفته بودم ، عروسی ؛ و سرمای اون روز باعث شد سرما بخورم .

اما قند تو دلم آب میشد وقتی بچه های مدرسه که 3 ؛ 4 ساله ندیدمشون . میگفتن خانوم تر شدی.

100

دکتر اینقدر مهارت داشت که هنوز حرف کامل نکردم ، متوجه شد و دارو نوشت .

امیدوارم حالم بهتر بشه . عجب خانوم دکتری بود .

99

دلم هوس کرده .

هوس غذاهای ایرانی .

هوس آب و هوای بارونی ایران .


98

عطسه میکنم از ته دل .

سرماخوردیم ، اه که چقدر این روزها فقط ارزمون اینه که خوب بشیم .

97

فردا تولده و هیچ کادویی هم نگرفتم . ..

مثل همیشه

96

جدایی نادر از سیمین ، یه فیلمی بود که دعوا هاش بیهوده بود

95

ما که سرما دوست نداریم بخوریم چون گلومون رو اذیت میکنه اما سرما دوست داره ما رو بخوره .


94

روزه داران ، روزتون قبول باشه . ساره اومد خونمون

93

عروسی از چهار و خورده ایی رفتیم تا 8 و نیم .

توی عروسی بچه ها بیشتر بودنند تا خونم ها .

تازه همه جور آهنگی گذاشتنند

92

تولد خیلی خوش گذشت ، اما حیف که نشد موهام رو خرگوشی ببیندم

91

تولدست ، بزن اون دست قشنگ رو .

کادو چی بخرم ؟ اووو باید آهنگ هم دانلود کنم اما نمیدونم از کجا .لیسن میخواد ، صبر نمیکنه

90

از اشک های شبانه ام کسی باخبر نشد ، حتی از عینک زدنم  در شب .

دلم نمیاد بگم لعنتی ، اما میگم ، میگم : لعنتی دست از زندگیمون بردار با فتنه هات ..

89

رفتم پیاده روی ، هوا رطوبتی بود

تازه برگشتیم

88

پس از قرن ها ، هوا ابریه و عالی و من شادم

87

کادو تولد خریداری شد،.. ساعت 8:30 بیدار شدیم ، ببینید ما چقدر سحرخیز هستیم کمک کردم 5

 این دومین باره که هوا میکنم ، و میرم پنچر گیری

رفتم پنچر گیری

86

خواستگار که میاد ، ادم مجبور میشه بره تحقبق کنه ، خیلی حال گیره


اومد پیش گفت شکری دارم آمپول میزنی ؟ ، منم آمپول زدمش چون بچه هاش خونه نبودنند بیچاره.

85

بیدارت میکنم ، میخوابی ، همینه که جا میمونی . حقته

84

کامپیوتر چه موقع ارزش داره سرش دعوا کنیم ؟

83

با خدا نیستی

نمیدونند که معجزه رخ داده ..

82

خواستگار ، جواب رد دادیم . چون ملت عقل ندارنند

81

19:- بعد ار فروشگاه رفتیم یه سر پیش مادر بزرگم ، واسش دکمه ی لباسش هم دوختم

یاد بگیرید ، اگه زنده هستنند مادربزرگتون

80

500 هزار تومن ، پول میدی ، اونوقت یه سرویس بی کولر هم نمیفرستنند

79

کی به فال حافظ اعتقاد داره ؟ ز و ف اومدنند بعد از خونه ی ص

78

16 :- از سفر برگشت ، اما حیف که تلفنش رو جواب نداد

حواسمون به بچه ها باشه که نزنیمشون به دیوار

پول هاتو خرج کن ، خسیس بازی در بیاری نصیب دیگران میشه

قرار شد تحقیق کنه .

همه چیز میکس شد

77

امروز میلاده ،

نذر رو هم باید انجام بدم که ندادم. حمود اومد و بع خیر و خوشی تموم شد -امینه اومد و گیچی من با شربت ریختنم

76

katar خیلی خوش گذشت مخصوصن اون بابایی که با شخصیتم موافق نبود - رفته بیرون اما دروغ

مخصوصا کاراهای بچه گانه انجام بدی

75

گاهی مکانی رو بعد از یکسال خورده ایی میری  ، وقتی به گذشته فکر میکنی ، یادت میاد اون موقع ، در همین مکان آرزو هایی سختی داشتی و حالا بعد از یکسال و اندی همون مکان ایستاده ایی و آرزو براوده شده و حالا وقتی به دریا نگاه میکنی و چای تلخ مینوشی ، دیگه به هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط این طعم تلخ چایی هستش که حسش میکنی و نسیمی که به صورتت میخورده و دیگر هیچ .. .

74

14 مهر: تازه از درمانگاه برگشتم ، داداشم بعد از چند ساله که مریض شده ، اونم اسهال .

دکتر همینکه فهمید اسهال داره ، خندید . داداشم : به چی میخندی ؟  من یواش گفتم  :به تو چه ، که به چی میخنده ؟  بعدش هم به دکتر گفتم ، ببخش حالش خوب نیست (هزار رنگ عوض کردم تا همین یه جمله رو گفتم )

73

خوستگار نوشت : من وقتی ندیدمش و اخلاقش رو درست نمیشناسم ، چطور انتظار دارید ، فکر کنم و جواب بدم !!

حدسم درست بود که اومدنشون بی دلیل نیست ، واسه همین ، همه ی آرایش هام رو روز مهمونی پاک کردم تا جلب توجه نکنم اما فرقی نکرد

72

13 مهر:- ساعت 2:30 باز دوبار رفتیم ، دستکش جدید خریدم ، برگشتیم ، اینقدر ذوق کرده که میگه یه توپ بنداز ببینم ، چطوری میتونم بگیرم ... بعدش هم خونه ی نه نه تا برم دنبال دادا