پس کی میشه برم سرکار ؟
امروز "باید" روز خاصی باشه !
دیروز خبر رسید کارتم از پست اومده اما هنوز به دست خودم نرسیده .(عضو اهدا ء)
رفتم چشم پزشکی ، ظاهرا که چشمام ضعیف شده ...
یه پولی به رفته گر میدم دستش رو به عنوان تشکر بلند میکنه ...
منتظرم ؛ امروز باید یه روز خاصی باشه .
6 آذر :- یه آشنایی رو دیدم "ش" که سلام نکرد و بعد که از اون مکان میخواستم خارج بشم خودم پیش قدم شدم و شرمنده اش کردم .گفت عطر میخوایی ؟ گفتم آره اومد و عطر زد . جمعه ی دو هفته پیش بد خندیدم و مهمونمون رفت به خاطر اینکه گفت داریم خودمون کم کم پیر میشیم
امروز 6 آذر روز یکشنبه است در سال 1390 .
صبح ساعت 5:30 بیدار میشم . هوا خیلی سرده و دوست داری بخوابی . کمی هم سردرد دارشتم . برادر خرگوشی داره آماده میشه بره مدرسه . خرگوشی هم خودش رو آماده کرده . خرگوشی میره یه فوت میکنه رو به داداشش . داداشش نگاهش میکنه ، خرگوشی میگه : آیت الکرسی خوندم خدا حفظت کنه
.
روز شنبه :-
سردرد های وحشتناکم هنوز ادامه دارنند . دما هوا 19 درجه و نم نم بارون از صبح شروع شده تا الان که ساعت 9 شب هست ، هنوز ادمه داره .
سردرد هام فکر کنم یاداور خاطره هست . اونم خاطراهای دردناک که رژه میرنند توی ذهنم . برخوردم با مهمان های نهار عالی بود ..
4 آذر روز جمعه با سارا بعد از نهار رفتیم خونشون و از اونجا بعد از درس نوشتن و کباب خوردن ؛ رفتیم نزدیک های دریا فقط قدم زدم و قدم زدم توی اون هوای سرد . فقط قدم زدم ! همراه با یه لبخند !
ماما رفت خونه ی شمسی
دیشب اومدنند با باباش و خواهرش و مامانش .
دیدارمون همراه با کمی استرس و معمولی و لبخند بود با اعتماد به نفس عالی .
پارسال بود که میگفتم کاش میمیردم و همچین حرفی نمیشنیدم .
الان پس از دو تا ملاقات باز دوباره امشب ملاقات میکنیم ، آخ که چقدر دنیا کوچیکه . چقدر زود گذشت .
فردا یه مهمون از سفر میاد پیشمون بعد از یکسال خورده ایی .
حیف که هنوز سرحال نیستم تا برم فرودگاه .
چند روز پیش که رفته بودم ، عروسی ؛ و سرمای اون روز باعث شد سرما بخورم .
اما قند تو دلم آب میشد وقتی بچه های مدرسه که 3 ؛ 4 ساله ندیدمشون . میگفتن خانوم تر شدی.
دکتر اینقدر مهارت داشت که هنوز حرف کامل نکردم ، متوجه شد و دارو نوشت .
امیدوارم حالم بهتر بشه . عجب خانوم دکتری بود .
روزه داران ، روزتون قبول باشه . ساره اومد خونمون
عروسی از چهار و خورده ایی رفتیم تا 8 و نیم .
توی عروسی بچه ها بیشتر بودنند تا خونم ها .
تازه همه جور آهنگی گذاشتنند
تولدست ، بزن اون دست قشنگ رو .
کادو چی بخرم ؟ اووو باید آهنگ هم دانلود کنم اما نمیدونم از کجا .لیسن میخواد ، صبر نمیکنه
از اشک های شبانه ام کسی باخبر نشد ، حتی از عینک زدنم در شب .
دلم نمیاد بگم لعنتی ، اما میگم ، میگم : لعنتی دست از زندگیمون بردار با فتنه هات ..
کادو تولد خریداری شد،.. ساعت 8:30 بیدار شدیم ، ببینید ما چقدر سحرخیز هستیم کمک کردم 5
این دومین باره که هوا میکنم ، و میرم پنچر گیری
رفتم پنچر گیری
خواستگار که میاد ، ادم مجبور میشه بره تحقبق کنه ، خیلی حال گیره
اومد پیش گفت شکری دارم آمپول میزنی ؟ ، منم آمپول زدمش چون بچه هاش خونه نبودنند بیچاره.
19:- بعد ار فروشگاه رفتیم یه سر پیش مادر بزرگم ، واسش دکمه ی لباسش هم دوختم
یاد بگیرید ، اگه زنده هستنند مادربزرگتون
16 :- از سفر برگشت ، اما حیف که تلفنش رو جواب نداد
حواسمون به بچه ها باشه که نزنیمشون به دیوار
پول هاتو خرج کن ، خسیس بازی در بیاری نصیب دیگران میشه
قرار شد تحقیق کنه .
همه چیز میکس شد
امروز میلاده ،
نذر رو هم باید انجام بدم که ندادم. حمود اومد و بع خیر و خوشی تموم شد -امینه اومد و گیچی من با شربت ریختنم
katar خیلی خوش گذشت مخصوصن اون بابایی که با شخصیتم موافق نبود - رفته بیرون اما دروغ
مخصوصا کاراهای بچه گانه انجام بدی
14 مهر: تازه از درمانگاه برگشتم ، داداشم بعد از چند ساله که مریض شده ، اونم اسهال .
دکتر همینکه فهمید اسهال داره ، خندید . داداشم : به چی میخندی ؟ من یواش گفتم :به تو چه ، که به چی میخنده ؟ بعدش هم به دکتر گفتم ، ببخش حالش خوب نیست
(هزار رنگ عوض کردم تا همین یه جمله رو گفتم )
خوستگار نوشت : من وقتی ندیدمش و اخلاقش رو درست نمیشناسم ، چطور انتظار دارید ، فکر کنم و جواب بدم !!
حدسم درست بود که اومدنشون بی دلیل نیست ، واسه همین ، همه ی آرایش هام رو روز مهمونی پاک کردم تا جلب توجه نکنم اما فرقی نکرد