دو روز پیش تولدش بود و چند بار هم تماس گرفت اما یادم نبود که بهش تبریک بگم .
گفت بیکارم زنگ زدم .
گفتم اخلاقت نمره اش چنده ؟ نگو 20 که باور نمیکنم .
گفت 0 ، گفنم چرا؟ گفت : چون امروز ندیدمت
ورقه هامون رو دادیم به دو تا از مدرسه ها واسه کار که یکیش قبلا کلاس قرآن تابستون میرفتیم ، چقدر تغییر کرده بود ...
9 :-رفت .
فکر تا بالاخره ماشین اجار بگیریم .
مواظب باشید ، از من گفتن و از شما اجازه دادن ..
سال اول میرفتم از صبح تا شب ؛ بعدش هم ظهر میرفتم با دایی یا سید و برگشتن طبق روال همیشه - تابستون 26- 10 گواهینامه .
سال دوم روز های اول ماما و خودم با ماشین بعدش راننده . برگشتن طبق روال معمول - اواخر تاکسی سوری و اواخر ، اوخر خودم با ماشین .
سال سوم ؟
جوجه ها رو همیشه آخر پاییز میشمارنند
بچه از یکسال و خورده ایی دکتر و آمپــول رو میشناسه . امروز رفت ؛ دیروز نرفت . م باتاکسی رفت . پنیر فرو
راه گم کردید ، از نقشه های خیابون استفاده کنید ؛ خیلی راخت به خونه میرسید
روزه نگرفت -مدرسه کشک بوده -بعد نادی گم شدن-طلا فروشی و دست بند زیبا - شام دعوت طرزان-اذیت امیر
زمان میگذره ؛ اما سخت
جمعه ؛ سارا خونمون بود ؛ منج بازی کردیم * شنبه : از ذوق چند بار لباس مدرسش رو پوشید ؛ امروز رفت اما ... نرفت مدرسه که روزه بگیـره
خیلی دارم مراعات حالتو میکنم ؛ بــــفهم .سـردرد - دعـوا - ثبت نام دو روز پیش تمام شد -
شنبه :-
مهمونی داشتیم که دلم آروم نبود
شام هم کفسی خوردیم + عکس د + شاید شام قبول شدنم بود + بچه ها ساعت 3 برگشتنند
پنج شنبه :-
با 5 امتیاز قبول شدم ، بالاترین نمره ی دانشگاه .
مامانم : بیا بوست کنم
من: بیا (گردنم رو کج میکنم و بعدش من بوسش میکنم )
خدایا شکرت
فقط نذر هام موندده ، ساعت 5 تقریبا زنگ زدم دانشگاه
مسافر ، خوش اومدی به وطن 2 .
خودم رفتم فرودگاه ، چه لذت بخش بود لحظه ی دیدار ..
لاغر شدی خیلی زحمت کشیدم ، الان دیگه روم نمیشه دعا کنم واسه خودم
فقط کارنامه مونده
17 شهریور
یادم میمونه واسه همیشه تا ابد .
اتفاق های بد همیشه در خاطرها میمونه تازه ، پرزنگ تر از روزهای دیگه .
خرگوشی کلی خوش گذروند خونه ی دوستش .
بازیگوشی کردیم حسابی
از پرش کردن روی تخت بگیر تا کنجکاوی بالا پشت بوم
الان که توی آرامش هستم ، کتاب نویسنده ی اگاتا کریستی دانلود کردم تا بخونم .
خیلی خوشحالم ، اما تنها نگرانیم اینه که ببینم چند تا کیک اوردم احیانا ً
هم دوستم حالش خوب شد و هم فرد دیگری از سقوط نجات پیدا کرد .
الان کم کم نذر هایی که کردم رو باید ادا کنم .
خرگوشی روژ لب زده
باباش : این چیه ؟ خون اومده ؟
مامامش:شربته
خرگوشی :بابا دروغ میگه ،من روژ لب زدم
دیروز صبح که از خواب بیدار شدم بهترین خبر رو شنیدم .
خبری رو که 1 سال منتظریشی .
هفته ی آینده داداش خرگوشی میاد از سفر
خدایا شکرت
امروز یه نی نی ، متولد شد .
امروز نتایج امتحان اعلام شد . و یه شخصی امتحانش رو تموم کرد
حالا معلوم میشه چقدر دسته گل آوردیم
وقتی که فیلم سینمایی پاپ (تاریخی) رو دیدیم ، ساعت 2 شب به خونه برگشتیم .
این اولین بار بود این همه دیر برمیگردم و اولین بار بود به خونشون دعوت میشدیدم + شام هاردیز .
البته با مامانم تماس گرفتیم که دیر میاییم خونه .
خدا جون هزار بار شکرت میکنم
بهترین خبری که این چند روز شنیدم
یکی خوب شدن بیماری و امید داشتن در اوج نامیدی و امروز برگشتن یک مسافر کوچیک دوستداشتنی
توی رستوران موقع سحری ، وقتی غذات با دود ماعسل دیگرون میکس میشه یه حس جالبی داره
خرگوشی با یه خانومی آشنا شد توی یه مراسم.
این خانوم ؛ به خاطر سلامتی دخترش حاضر بود به مدرسه نفرستتش .
دختر این خانوم ؛ توی سرش چیزی قرار داده بودنند که نباید فشار روش بیاد .
یکی از خانوم های سالمند که پارسال دیده بودمش ، امسال هم دیدمش .
اسمش هم " سجی " بود که من فراموش کرده بودم .
دوست خرگوشی از سفر برگشت و دو روز بعدش خرگوشی رفت دیدنش .
واسش یه عالمه هله هوله با یه کادو آورده بود
هر کاری انجام میدم تا یه دختر کوچولو ، باهم یه ذره صحبت کنه ، اما دریغ از یه کلمه ، فقط میخنده .
کم کم فکر میکنم شاید لال باشه ، آخرش متوجه میشم که فارسی متوجه نمیشده .