-
170
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 23:34
دیروز ولنتاین بود و من و س با هم رفتیم بیرون و اونجا بچه ها رو دیدم و خیلی خوشحال شدم. رسیور رو چند روز پیش خراب کردمو تی وی نداشتیم ! محمد طه به دنیا اومد چند روز پیش روز 4 شنبه فکر کنم .
-
169
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 23:23
بالاخره کامبیوتر دار شدم .... کار هم یه دو روزیه که تعطیلم تا 1 ماه دیکه تا ببینم خدا جی میخواهد .
-
168
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 21:48
همه دارن شام میخورنند ؛ من میترسم بخورم و سرفه کنم . امروز ابتهال کفت لجبازى . و مدیر هم کفت تا ببینیم ماه 3 جی میشه . برادر سمی هم فوت کرد .... کنفرانس و همه جی عالی تموم شد . نوبت هم بیش متخصص کرفتم . درس هم کمی بیرسیم از مح و با حمو هم کار کردم اما هنوز مونده و دیکه حوصله ندارم . خودم هم امتحان محاکا این هفته دارم...
-
167
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 08:47
الان سرکار هستم الهام و ابتهال نیومدنند کنفرانس هم دارم و روز بعدش هم امتحان ..... انشالله که به خیر بکذره هم این کنفرانس و هم کار و هم امتحان و هم خوابی که زهرا دیده ز خدایا به امید تو مهمترین جیز آرامش در زندکی هست , نه کاری که از خستکی بیهوش بشی و به درسات هم نرسی و لبتاب هم از کار افتاده باشه .
-
166
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 19:45
تماس گرفت ، گفت فردا بیا برای مقابله . هرچی خدا خواد همون میشه . خدا بزرگه .
-
165
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 01:45
اولین روز 2012 هیچی درس نخوندم ؛ مواخذه هم نشدم .
-
164
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 00:47
با فریبا و مهریه صحبت میکنم . سال سختی تموم شد ، درس استرس ... الان یه استرس دیگه ایی دارم . کسی که اذیت کنه ، موبایل باید ازش گرفت .
-
163
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 00:51
روزهای هفته دارنند میگذرنند ؛ آخ که چقدر بعضی موقع ها چقدر دیر میگذره زمان . بالاره عطر رو دادم به فردی در پمپ بنزینی ، ماشین چرخش مشکل داره ... پول حلال گم نمیشه ! کمرم درد میکنه .
-
162
شنبه 3 دیماه سال 1390 00:39
کلید نیست ؛ در قفله ؛ چه جوری میشه وارد خونه شد ؟
-
161
جمعه 2 دیماه سال 1390 20:40
تا ساعت 3 بیدار بودم ! دیگه خوابیدم تا 11 ظهر تقریبا . رفتیم نهار ، کنار دریا و عکس گرفتیم و کباب خوردیم و برنج و مرغ .. ، بعدش هم رفتیم تاب بازی ! و سمیه رو دیدم .. و بازم تاب بازی کردم ... بعدش هم برگشتیم و جایی نرفتیم .
-
160
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 23:57
میرم ، عینک رو بیارم ، آماده نبود ! میریم خرید ، ماما از رانندگی من اعصابش خورد میشه . امروز خودم رفتم دانشگاه ، پول دانشگاه رو هم پرداخت نکردم ؛ استاد امتحان تعیین کرد واسه یکشنبه . محاکاه رو شروع کردیم و به سلمی گفتم پنجره باز کن !! استاد ط هم کمی درس پرسید و بهتر یاد گیرفتیم و سه شنبه امتحان میگیره . دکتور اسامه رو...
-
159
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 00:25
2 تا پول لب تاب بهم داد ، اما امشب که لب تاب ها رو دیدم متوجه شدم پولم کمه . هندونه هم خوردم ! ! فاطی اومد ، میخواست ببینه ماما بارداره با نه !!
-
158
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 17:27
عینکم ساعت 8 آماده میشه . میگن شب زیاد سرفه کردی !!! نمیدونم . نهار آش خوردیم به جز من . سبزی خریدم و برم خونشون ، لازم نبود برم کمک . دسته جمعی میخواییم بریم شب یلدا .
-
157
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 00:08
با هر سرفه ام مامانم نگران میاد بالا پیشم و میگه دارو بخور . هبه احوالم رو میپرسید. مامانم میگه :- برات چای گذاشتم و من نگاه میکنم به تار موی سفیدش !! و ناراحت میشم از این که گرد روی چهره اش بشینه .
-
156
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 00:05
ساعت چهار و بیست میرم بعد از یک ساعت میرسم ، از دفتر آلا عکس میگیرم و یعد هم او پی میخونیم و توی راه برگشت تاب بازی میکنم و بعدش میرم بنزین میزنم و بسکویتم رو تندتاش میدم به کارگر پمپ بنزینی و میرم خونه ی مادر بزرگم و برمیگرم خونه .
-
155
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 14:01
پیاده رفت داروخونه و واسم دارو گرفت . صبح باید با این حال و روزم بلند شم و باهاشون مدارا کنم تا وقتی بروند به مدرسه . هیچی از درس هام نخوندم ، و ننوشتم ، دارنند روی هم تلنبار میشنند . و باز امروز مح کا رو شروع میکنیم . کار و موبایل و لبتاب هنوز هیچ . راننده راننده پول بیشتری خواست و تا موافقت خودمون رو اعلان کردیم ،...
-
154
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 00:38
28 آذر :- ن رو رسوندم کار و بعدش خودم و حم رفتیم درمونگاه و دارو گرفتیم و زه رو هم اونجا دیدیم . نهار و برگشتنش هم به عهده ی خودم بود . دی اح اومد گفت خواب دیدم ، گفتم دروغه ... شام اب خونمون بود و بعدش هم رفتنند فرودگاه ... پر اومد و خیلی نمیتونم دقیق کارها رو انجام بدم . حم نمازش رو خوند و پیام فرستاد و اما هنوز خبر...
-
153
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 03:54
از ترس مامانم که بهش گفته بود زود برگرد ؛ نصف مسیر رو به دلیل ترافیک ، پیاده برمیگرده و الان هم سرما خورده . شام هم بابا درست کرد و الان میخوام برم بخوابم ! مح یه جلد موبایل برای خودش خ رید و به خاطر شاه کار گردش نرفت این همه وقت سرفه ها نگذاشتنند بخوام .
-
152
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 15:26
همسایمون اومده ، میگه حالت خوبه ؟ میگم الحمدالله میگه صدای سرفه ات دیشب می یومد . میگم کی ؟ دیشب ؟ !! میگه نزدیک های صبح . دارم فکر میکنم صدای سرفه های من چه جوری به خونشون میرسه ! . کل کتاب تاریخ رو با هم خوندیـــم ! با این گلو درد و ســـرفه .
-
151
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 15:22
26 آذر :- مح سوندم مدرسه و راه برگشتن نان خریدم و دیگه همش تب داشتم و بعد از مغرب هم رفتیم میتیگ و نمرات درخشان مح + خونه ی مریم رفتیم و یه خراش کوچیک که حتی ندیدم بعدش خواب تا 2:30 و بعدش حم از بیرون برگشت و گفت که خواب بوده ... و با دوبار درست کردن آبجوش و عسل به خواب رفتم تا 11 امروز که یکشنبه هست و جشن !!!
-
150
جمعه 25 آذرماه سال 1390 23:37
گلوم درد میکنه حسابی . اب نهار نیومد و دستم لاک زدم و مریم اومد تا ساعت 7 باهم ورد کار کردیم و دی احم آمپولش رو زدم و بعدش امیر اومد و ح نمازش رو خوند . لبتاب بخرم یا نه ، مهم نیست خدایا شکرت
-
149
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 23:15
ماما در رو قفل کرده بود ؛ م تماس گرفت بر روی موبایلم و من رفتم در رو براش باز کردم . کی بچه ها عاقل میشن .
-
148
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 22:53
ص دقت اومد و نهار هم عدس درست کردم و دانشگاه استاد سرما خورده بود و کلاس محاکا برگزار نشد و با راننده هم برگشتم ؛ آهنگ عروسی گذاشته بود ... زهرا و سارا اومدنند و خانم همسایه و منم گفتم نی نی داریم ... م الان رفته بیرون و قرار بود ساعت 10 برگرده که هنوز برنگشته و ح باز هم نمازش نخوند جشن عقد ش هم امشبه و .... خدا همه...
-
147
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 22:26
دیروز که از خداحافظی مامان فاطمه برگشتیم ، م حالش زیاد خوب نبود ، در نتیجه امروز نرفت مدرسه و منم صبح رفتم خرید و عصر س اومد خونه تا 8 و تیم تقریبا و شام ساندویچ و کلوب خوردیم و کادو تولدم کرم و عطر بهم داد ... ح هم نماز نخوند و خوابید و فعلا همه چیز آرومه ... خدایا شکرت
-
146
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 22:22
22 آذر :- خیلی سریع منو رسوند به کلاس و راه برگشتن سرتایم اومده بود .
-
145
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 21:40
ح خوابید بدون این که نماز بخونه و ماما میخواد بره خرید با ف و ن کار هست و درس یاد م هم دادم و تلفنی با ز هم صحبت کردم ... درسم هم انجام ندادم و ننوشتم الان کمی آرامش دارم خدایا این آرامش رو ازم نگیــر
-
144
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 16:13
مدرسه نرفت و فعلا پدر خبر دار نشد . از صبح تا حالا تمرکز ندارم ، نمیتونم درس بخونم . این موضوع رو با صحبت حل کردم ، حالا ح با صحبتش که خوشی میکنم از این بعد ، منو بهم ریخت . به س هم گفتم نیا خونمون تا چهارشنبه ! هرچند که خیلی دوست داشتم ببینمش اما چون جو خونه رو مناسب ندیدم .
-
143
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 01:07
س تماس میگیره ، میخواد بیاد خونمون ، میگم ، فردا بیا ... استاد ؛ چیزی نمیگه واسه پرسیدن یا تمرین ها ، پیاز هم خریدم قبل از رفتن . بعدش هم هبه و آلاء : ما دوستتون نداریم و س : کسی نگذاشتید ، که دوستتون داشته باشه . 3 تمرین ، که من یک و نصفه ایی بیشتر حل نکردم توی با لیلا تماس میگیرم چون دلتنگشون بودم . داره گریه میکنه...
-
142
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 13:42
رفتم چند تا خودکار و یه دفتر خریدم ، و جزوه هم چاپ کردم . چقدر ذوق خودکارهای جدیدم رو دارم که خوشخط بنویسم توی دفتر جدید امروز باید خودم برم دانشگاه - روزه است و راننده هم کار داشت ...
-
141
شنبه 19 آذرماه سال 1390 19:34
سرم درد میکنه ، با دوستم س هم نتونستم صحبت کنم ! کارهای دانشگاه نخوندم و نماز ماه گرفتگی هم هنوز نخوندم . کابینت ها هم نصب کردنند .