-
197
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 19:20
مراقب امتحان ، سر جلسه ازم میپرسه که اهل کجایی ؟ و یه سری سوال های دیگه !! امتحان بد نبود ، امید به قبولی داریم
-
196
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 10:50
باورم نمیشه که ، داره ازدواج میکنه ... نگرانی های مختلفی دارم . همه جوره نگرانی و استرس دارم . خدایا آرامشی برسان .
-
195
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 10:48
امروز تولد دو شخصه ، خیلی مهمه .
-
194
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 10:47
دور هم جمع شدن چندان بد هم نیست . گاهی غم ها رو فراموش میکنی ، برای ثانیه ایی . روزهایی که امتحان دارم ، اعصابم ضعیفه .
-
193
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 21:02
همه میخواییم جمع بشیم و دور هم باشیم شام ، به دو مناسبت . اصلا حسش نیست . انگار که زوره .
-
192
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 17:35
روز غمناکی بود ، چون از بینشون میرم ، میرم یه جای جدید . دلتنگشون میشم . ؛ همشون تعجب کرده بودنند و ناراحت بودنند و من لبخند میزدم ، لبخندی غمگین . و با شوخی پاسخ سوالشون ، این که چرا میخوام برم ، جواب میدادم : "چون دوستم نداشتید "
-
191
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 17:24
خوشم نمیاد کسی به وسایلم شخصی ام دست بزنه . مخصوصا کمدم .
-
190
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 21:41
با آدم ، مثل آدم رفتار میکنند ، با حیوان مثل حیوان . با انسان مثل حیوان رفتار نمیکنند . باباش چنان کتکش زده که صورتش خون اومده ... اگه توانایی ندارید که بچه تربیت کنید ، از مشاور کمک بگیرید ، اگه وقتش رو ندارید بچه نیارید ، بد میگم ؟
-
189
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:30
کلاس رو من اداره کردم ، و موافقت خودم رو برای کار جدید اعلام کردم . امشب شب حناست و مامانمی نمیدونم کجاست ؟
-
189
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:30
کلاس رو من اداره کردم ، و موافقت خودم رو برای کار جدید اعلام کردم . امشب شب حناست و مامانمی نمیدونم کجاست ؟
-
189
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:30
کلاس رو من اداره کردم ، و موافقت خودم رو برای کار جدید اعلام کردم . امشب شب حناست و مامانمی نمیدونم کجاست ؟
-
189
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:30
کلاس رو من اداره کردم ، و موافقت خودم رو برای کار جدید اعلام کردم . امشب شب حناست و مامانمی نمیدونم کجاست ؟
-
188
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:13
سرجلسه که استاد در رو واسم باز گذاشت تا هوا خفه نباشه و سرفه نکنم و بعدش هم امتحان عملی ازم گرفت و از استرس همه اش رو خودم توضیح دادم ، نگذاشتم ازم سوال کنه .
-
187
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:12
یه دعوا توی دانشگاه دیدم که ، تا چند دقیقه از ترس دستام میلرزید .
-
186
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 00:40
میریم لب دریا ، فقط چند قدم میزنم ، زیز نم نم بارون . هوا به سرفه ها اجازه نمیدهنند .
-
185
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 22:39
رعد و برق میاد و نورش تمام فضای تاریک خونه رو لحظه ایی روشن میکنه . گاهی بیرون رو نگاه میکنم .. وضعیت ریه هام جالب نیست . امشب عروسیه زینبه و من اینجا نشستم .
-
184
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 19:51
گاهی خستگی لذت خیلی چیزها رو ازت میگیره . همه چی روی دور تند افتاده .
-
183
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 21:56
خبر مسافرتشون به گوشم میرسه ، هیچ حسی ندارم . چقدر زود گذشت ! چقدر ظرفیت آدم ها تغییر میکنه .
-
182
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 21:22
بهار هم اومد و مریضی ما هنوز تموم نشده ! دیروز فقط روز ، روز استراحت بود .
-
181
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 16:34
هیچی نخوندم ، نمیدونم سر جلسه ی امتحان چکار خواهم کرد . بعدا نوشت :- 5:26 . امتحان آسون بود ، خدایا شکرت ، الان تفریح میچسپه .
-
180
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 21:36
آسمان ابریست ، کاش باران ببارد و بشوید دلتنگی ام بشوید اشکهایم و خستگی ام را .
-
179
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 18:33
چه خوبه یه دوس داشته باشی گاهی مثل امروز بهت کمک کنه . 7 فروردین هم رسید و روز و شب ها داره پشت سر هم میگذره چه زود ... هنوز فکرم مشغول پست قبلیه .
-
178
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 22:52
بوی سیگار به مشامم میخوره ، 17 سالش بیشتر نیست ، این اولین نخ سیگارشه ، کاش یه راه حلی میدونستم .
-
۱۷۷
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 20:04
بعد از تقریبا ۷ ساعت درس خوندن ، سوال های امتحان ناجور بود . حیف زحمت هام ... برم جشن عروسی تا کمی خستگی ام در بره .
-
176
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 19:34
امروز داداش بازی داشت ، هنوز نیومده ببینم چکار کرده . راستی میدونستید که خوراک اصلی خرگوش کاهو و سبزیجاته ، نه هویچ !
-
175
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 22:36
تازگی ها صدای خوردن و غذا جویدن ، حالم رو بد میکنه و عصبی میشم . مثلا صدای سیب خوردن حالم رو خیلی بد میکنه ، کسی تا حالا اینجوری شده ؟ راه حلش چیه ؟
-
174
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 18:51
برگشتم خونه ؛ با دیدن ماه زیبا و عکس گرفتن از ماه ... عصبانی و بداخلاق ؛ منو سرزنش میکنه ، که چراحواسش رو پرت کردی و صحبت کردی ، عصبانی میشم . و همش جواب سر بالا میدم . از اینور خسته گرسنه و چشمام از خستگی باز نمیشد . بعد از بهم ریختن کل کمد و کمک گرفتن از خوهر گرامش ، آرایش فقط یه ماتیک و فر موژه و سورمه و یه خورده...
-
173
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 17:48
دعام میگیره ، گفتم انشالله تصادف کنه ، تصادف کرد جزوء تیم شد ... و اذیتاش هنوز پا برجاست و مخصوصا صبح ها . از امروز رفتم پیش گلدینا خیلی مهربونه ، داستان اومدنش رو برام تعریف کرد . از رو پله ها پریدم پایین میگه دخترم 22 سالشه هم سنته . نگاه هاش مورد پسندم نیست و فرد رو معذب میکنه . امروز میخواد بیاد دوبار منو ببینه ،...
-
172
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 16:37
این چند روز پیش ن ه ی بودم ، خیلی معلم خوبیه ، حیف که دیگه پیشش قرار نیست باشم .
-
۱۷۱
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 14:27
امروز تولدش بود ، اولین نفر بودم که تولدش رو تبریک گفتم .