-
281
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 03:12
فردا میخوام ببرمش امتحان بده - روز بعدش هم مح رو باید ببرم . امشب سارا اینحاست . با مریم و مح فیلم دیدم و خواب رفت .
-
280
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 02:06
دیشب اینقدر اتفاق بدی افتاد که صبح از خواب بیدار شدم فکر میردم کابوس دیدم و همش خواب بوده ..
-
279
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 02:05
تازه از خونه ی داییم برگشتم ، ... بد نبود . همین که لحظاتی رو یه چیزهایی که ناراحتت میکنه رو فراموش کنی خوبه . لباسم رو دادم به خیاز بدوزه ..
-
278
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 04:35
تلفنش زنگ خورد ، برداشتم یه خانمی گفت : ببخشید اشتباه زنگ زدم خواهر ، قطع کرد .
-
277
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:25
اول شهریور هم از راه رسید ... امتحانات و استرس ها .... خدا رو شکر که مثل پارسال نیست ..
-
277
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:25
اول شهریور هم از راه رسید ... امتحانات و استرس ها .... خدا رو شکر که مثل پارسال نیست ..
-
276
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 00:24
روز اول عید که یکشنبه بود ، شبش کمدم رو تمیر میکردم که اسپری رو دید و خیلی شوکه شد سارا .
-
275
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 23:52
مری و سار رو بردم ماکدون و راه برگشتن دو نفر رو دیدم همون ها که بعد از دیدنشون دست هام میلرزه ..
-
274
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 06:49
هدف :- یادگیری زبان و اخذ ایلتس .
-
273
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 18:15
قشنگ ناراحتی مح رو حس می کنم .
-
272
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 15:54
خوشی عید ۱ ساعت بیش تر دوام نداشت . حیف !
-
271
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 04:17
خیلی خوشحالم که فردا هر دو جا عید هست .
-
270
شنبه 28 مردادماه سال 1391 05:04
رفته آرایشگاه و ریش هاش رو برای اولین بار مدل زده ، میاد و میره ازم میپرسه چطور شدم ؟ الان بهتره یا قبلا ؟
-
269
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 13:57
تازه از دندون ژزشکی برگشتم ، با وجود این که تایمش تموم شده بود ، و فایل منو دیر فرستاده بودنند پیشش ، دندون هام رو تمیز کرد . دستش درد نکنه ، خدا ممنونم ازت . یکی بود با دستمال دست دخترش بعد دهنش و بعد کالسکه و بعد بینیش رو تمیز میکنه ..
-
268
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 03:01
سمیه اومد با هم رفتیم فروشگاه گشتیم و رفتیم رستوران به جای کادوی تولدش و .. زیاد صخبت کردیم از هر دری .. خوب بود . یه چند تا کتاب هم که لازم داشتم برام اورد .
-
267
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 20:33
دو ساعت دیگه سمیه میاد ، خیلی خوشحالم . یه خوره روحیه ام حتما عوض میشه ..
-
266
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 18:33
دیشب چقدر توی فکر بودم که چند تا لباس میخوام و چند تا ساعت و عطر و ۲ کفش و ... خدایا شکرت که صدامو شنیدی ، ممنون از هدیه هات میگن وقتی یه چیزی میخوایی از خدا بخواه ، از جایی که فکر نمیکنی واست میفرسته ، یعنی همین ... ح رفت مسافرت
-
265
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 12:02
دیشب :- یادم نمیاد آخرین بار کی با جمع دوستان بیرون رفتیم و خوش گذروندیم ژس از مدتها... با ال رفتیم دیدی و خداحافظی یکی از بچه ها که مادر شده بود . چقدر تفات میان ما .. شب خوبی بود مخصوصا صحبت کردن با نازنین و آشنا شدن بیشتر باهاش و کیمیا . راه برگشت رو کلی آهنگ گذاشتیم مح کار قشنگی انجام ندادی ، کارت خیلی زشت و بد...
-
264
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 18:25
تازه باخبر میشم از تعداد کشته شدگان زلزله زدگان آذربایجان غربی .
-
263
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 03:17
با عایشه آشنا شدم ، یه جای خوب کار میکرد ، آخرش هم براش یه نامه ی خداحافظی نوشتم .
-
262
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 00:53
توی خونه تکونی ، که پله ها رو رنگ زدند و یکسری کارهای دیگه ، گلدون ها رو هم دور ریختنند ، مامانم چقدر بعض کرد به خطرشون .
-
261
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 00:30
دیروز :- از بیمارستان ساعت دو و نیم مرخصش کردنند .. دعای نخونده و قران و نذر دارم .. برم بخونم امشب شبه لیله القدره
-
260
جمعه 20 مردادماه سال 1391 18:46
از پنجشنبه که اومدیم بیمارستان ، بستریش کردن تا افطار برگشتم خونه و باز دوباره رفتم پیشش . الان رفته حموم و مر داره اذیت میکنه و ح بازی المپیک میبینه و امروز جمعه است چیزی دیگه نمونده تا افطار منتظریم ببینیم با ما برمیگرده یا نه .
-
259
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 05:29
17مرداد :- خدمتکار میاد ، چقدر با هم در مورد کشورش صحبت میکنیم !! دلتنگیش یادش رفت .
-
258
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 03:04
دیکوراسیون نو و تی وی و دی جی و رنگ .. همه چی مبارک .
-
257
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 12:04
پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم .
-
257
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 12:04
پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم .
-
256
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 21:36
کلی از حال و احوالم و این روزها و دغدغه های فکریم و متهم شدنم ، نوشتم آخرش همش پرید . کمرم درد میکنه ، فقط خلاصه بگم که دغدغه ها زایده و کارهایی که باید انجام بدم هم خیلی زیاده .
-
255
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:13
دیشب :- س شجاعه ، مارمولک رو کشت و منم انداختمش بیرون . سحری خیلی شیک و خوب برگذار شد اما من گرسنه نبودم . امشب :- خونه نیستم به احتمال زیاد ، فکر نمیکنم بد بگذره .
-
254
شنبه 7 مردادماه سال 1391 19:18
امروز آروم ترم ، لذت ها و شادی ها تغییر کده اند یا شاید من تغییر کرده ام . چیزی هایی که قبلا خوشحالم میکرد الان برام بی اهمیت شده .