روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

158

عینکم ساعت 8 آماده میشه .

میگن شب زیاد سرفه کردی !!! نمیدونم .

نهار آش خوردیم به جز من . سبزی خریدم و برم خونشون ، لازم نبود برم کمک .

دسته جمعی میخواییم بریم شب یلدا .

157

با هر سرفه ام مامانم نگران میاد بالا پیشم و میگه دارو بخور .

هبه احوالم رو میپرسید.

مامانم میگه :- برات چای گذاشتم

و من نگاه میکنم به تار موی سفیدش !! و ناراحت میشم از این که گرد روی چهره اش بشینه .

156

ساعت چهار و بیست میرم بعد از یک ساعت میرسم ، از دفتر آلا عکس میگیرم و یعد هم او پی میخونیم و توی راه برگشت تاب بازی میکنم  و بعدش میرم بنزین میزنم و بسکویتم رو تندتاش میدم به کارگر پمپ بنزینی و میرم خونه ی مادر بزرگم و برمیگرم خونه .

155

پیاده رفت داروخونه و واسم دارو گرفت .

صبح باید با این حال و روزم بلند شم و باهاشون مدارا کنم تا وقتی بروند به مدرسه .

هیچی از درس هام نخوندم ، و ننوشتم ، دارنند روی هم تلنبار میشنند . و باز امروز مح کا رو شروع میکنیم .

کار و موبایل و لبتاب هنوز هیچ . راننده راننده پول بیشتری خواست و تا موافقت خودمون رو اعلان کردیم ، با کس دیگری قرار داد بسته بود . و فعلا معلوم نیست با کی قراره برم .

154

28 آذر :-

ن رو رسوندم کار و بعدش خودم و حم رفتیم درمونگاه و دارو گرفتیم و زه رو هم اونجا دیدیم .

نهار و برگشتنش هم به عهده ی خودم بود .

دی اح اومد گفت خواب دیدم ، گفتم دروغه ...

شام اب خونمون بود و بعدش هم رفتنند فرودگاه ...

پر اومد و خیلی نمیتونم دقیق کارها رو انجام بدم .

حم نمازش رو خوند

و پیام فرستاد و اما هنوز خبر از حاملگیش نداد و شب که قرار بود ، مامان تماس بگیره برای شم که نمیدونم چی شد .

خدایا سر نذرم هستم ، شکرت .

153

از ترس مامانم که بهش گفته بود زود برگرد ؛ نصف مسیر رو به دلیل ترافیک ، پیاده برمیگرده و الان هم سرما خورده .

شام هم بابا درست کرد و الان میخوام برم بخوابم ! مح یه جلد موبایل برای خودش خرید و به خاطر شاه کار گردش نرفت

این همه وقت سرفه ها نگذاشتنند بخوام .


152

همسایمون اومده ، میگه حالت خوبه ؟ میگم الحمدالله

میگه صدای سرفه ات دیشب می یومد .

میگم کی ؟ دیشب ؟ !! میگه نزدیک های صبح .

دارم فکر میکنم صدای سرفه های من چه جوری به خونشون میرسه !

.

کل کتاب تاریخ رو با هم خوندیـــم ! با این گلو درد و ســـرفه .

151

26 آذر :-

مح سوندم مدرسه و راه برگشتن نان خریدم و دیگه همش تب داشتم و بعد از مغرب هم رفتیم میتیگ و نمرات درخشان مح + خونه ی مریم رفتیم و یه خراش کوچیک که حتی ندیدم بعدش خواب تا 2:30 و بعدش حم از بیرون برگشت و گفت که خواب بوده ... و با دوبار درست کردن آبجوش و عسل به خواب رفتم تا 11 امروز که یکشنبه هست و جشن !!!

150

گلوم درد میکنه حسابی .

اب نهار نیومد و دستم لاک زدم و مریم اومد تا ساعت 7 باهم ورد کار کردیم و دی احم آمپولش رو زدم و بعدش امیر اومد و ح نمازش رو خوند .

لبتاب بخرم یا نه ، مهم نیست

خدایا شکرت

149

ماما در رو قفل کرده بود ؛ م تماس گرفت بر روی موبایلم و من رفتم در رو براش باز کردم .

کی بچه ها عاقل میشن .

148

ص دقت اومد و نهار هم عدس درست کردم و دانشگاه استاد سرما خورده بود و کلاس محاکا برگزار نشد و با راننده هم برگشتم ؛ آهنگ عروسی گذاشته بود ... زهرا و سارا اومدنند و خانم همسایه و منم گفتم نی نی داریم ...

م الان رفته بیرون و قرار بود ساعت 10 برگرده که هنوز برنگشته و ح باز هم نمازش نخوند

جشن عقد ش هم امشبه و .... خدا همه رو به راه راست هدایت کنه .


147

دیروز که از خداحافظی مامان فاطمه برگشتیم ، م حالش زیاد خوب نبود ، در نتیجه  امروز نرفت مدرسه و منم صبح رفتم خرید و عصر س اومد خونه تا 8 و تیم تقریبا و شام ساندویچ و کلوب خوردیم و کادو تولدم کرم و عطر بهم داد ...

ح هم نماز نخوند و خوابید و فعلا همه چیز آرومه ...

خدایا شکرت

146

22 آذر :-

خیلی سریع منو رسوند به کلاس و راه برگشتن سرتایم اومده بود .

145

ح خوابید بدون این که نماز بخونه و ماما میخواد بره خرید با ف و ن کار هست و درس یاد م هم دادم و تلفنی با ز هم صحبت کردم ...

درسم هم انجام ندادم و ننوشتم

الان کمی آرامش دارم

خدایا این آرامش رو ازم نگیــر


144

مدرسه نرفت و فعلا پدر خبر دار نشد .

از صبح تا حالا تمرکز ندارم ، نمیتونم درس بخونم .

این موضوع رو با صحبت حل کردم ، حالا ح با صحبتش که خوشی میکنم از این بعد ، منو بهم ریخت .

به س هم گفتم نیا خونمون تا چهارشنبه ! هرچند که خیلی دوست داشتم ببینمش اما چون جو خونه رو مناسب ندیدم .

143

س تماس میگیره ، میخواد بیاد خونمون ، میگم ، فردا بیا ...

استاد ؛ چیزی نمیگه واسه پرسیدن یا تمرین ها ، پیاز هم خریدم قبل از رفتن . بعدش هم هبه و آلاء : ما دوستتون نداریم و س : کسی نگذاشتید ، که دوستتون داشته باشه .

3 تمرین ، که من یک و نصفه ایی بیشتر حل نکردم

توی با لیلا تماس میگیرم چون دلتنگشون بودم .

داره گریه میکنه ، اینقدر نوازشش میکنم تا بخوابه .

کفش بهونه بود ؛ شاید کم توجهی منم هست .


142

رفتم چند تا خودکار و یه دفتر خریدم ، و جزوه هم چاپ کردم .

چقدر ذوق خودکارهای جدیدم رو دارم که خوشخط بنویسم توی دفتر جدید

امروز باید خودم برم دانشگاه - روزه است و راننده هم کار داشت ...


141

سرم درد میکنه ، با دوستم س هم نتونستم صحبت کنم !

کارهای دانشگاه نخوندم و نماز ماه گرفتگی هم هنوز نخوندم .

کابینت ها هم نصب کردنند .

140

دعوت بودیم به مناسبت ماشین جدید . (یه تماس غریب)

همه اومدنند جز مامانم ؛ حتی ن هم اومد با خانومش و دختراش ...

تا تونستم کباب خوردم ،چسپید ! خیلی وقت بود اینطوری غذا بهم نچسپیده بود .

دوربین آماده بود اما فراموش کردم عکس دسته جمعی بگیرم .

خیلی خوش گذشت ! جاتون خالی .

سارا هم با جلکسی و نقاشی سوپرایزم کرد ! و همش میگفت چشماتو ببند یا این که کی میایی خونمون کادوت رو بهت بدم ..

139

از صبح افتادنند به جون این آشپزخونه ...

آب هم که هیچ .

138

17 آذر :-

فشار خونه و درجه ی تب و .. آزمایش میدم و برمیگردم خونه و شب میرم پاسخش رو میگیرم. همه چی عالی بود . (البته با هزار استرس ، اونجا دی . بهمن .. دیدم و کمکش کردم و درو )

توی راه برگشت و اون شلوغی ، یه سر فروشگاه هم میرم و مرغ میخرم .

برمیگردم خونه ساره تماس میگره و ناراحته از این که تولدم رو کمی یادش رفته . و شب کل کابینت های رو باز میکنیم .

137

16 آذر :-

1- از اول راهنمایی تا حالا 20 نگرفته بود ، ... چقدر الان خوشحال بود بعد از این همه مدت .

2- با وجود این که متوجه شدم پول رو پرداخت نکرده ، اما پسورد رو بهش دادم .

3- این همه باهاش ریاضی کار کردم ، 7 آورده و کمبود وقت رو بهونه میکنه و خوشحاله که شاید بره ، توی تیم ملی بازی  کنه و میگه التماس دعا ...

4- ماشین نو خریده و مادر خانومش مسافره ..

5- غذاش رو میدم بهش چون زهرا مسافرته ..

6- زهرا الان 2 هفته هست که مریضه ، بچه هاش هم حالشون خوب نیست .

136

استاد میپرسه کدوم از این 3 دانشجو ؛ ممتاز و عالی هستنند ؟

من میگم : استاد مـــــــــن

135

استاد اسامه و استاد طارق از ساعت 4 الی 6:30 داشتیم اما استثناء امروز 6:15 تموم کردم و خودم برگشتم خونه .

از سرما سر کلاس میلرزیدم !

استاد دوبار سرکلاس صدام کرد که حواست نیست و به چی فکر میکنی و شرمنده ام کرد .

اسلام بهم گفت ، خوشگل شدی .

134

میخواستم برم عزاداری اما دیر جنبیدم و جا موندم .

کارهای دانشگاه ها رو تقریبا انجام دادم و زبان انگلیسی هم ریختم توی ام پی تری تا گوش بدم و ..

مونده لباس دانشگاه رو اتو بزنم و یه مراجعه ایی داشته باشم .

خدایا شکرت ، فکر نمیکردم این روزها در انتظارم باشه .

133

کتاب های آیلتش دیشب از دوستم گرفتم و قرار شد از امروز شروع کنم !

کسی تجربه ی امتحان آیلتس داره ؟

132

13 آذر :-

صبح دیر وقت از خواب بیدار میشم و آرایش میکنم و موقع نهار ، همسایمون نهار میفرسته واسمون و خواهرم تولدم رو تبریک میگه و بعدش در مورد تربیت فرزندان با مامانم صحبت میکنم ... و بعدش مامانم تولدم رو تبریک میگه و شیرینی مورد علاقه ی داداشم درست میکنم ، و مرغ میگذارم آپز بشه و میرم خونه ی دایی ام و دختر دایم رومیبرم بیمارستان و برمیگردم خودم رو آماده میکنم میرم خونه ی دوستم و سوپزایز میشم با تبریک گفتنش و "عن" و بعدش "اب" تماس میگرن و تبریک میگن و برمیگردم خونه و میرم خونه و داداشم بهم تبریک  میگه و یه تماسی میگیرم با دوست دانشگاهیم ، میگه همین الان میخواستم تماس بگیرم و تولدت رو تبریک بگم ، تعجب میکنم که چه جوری تولدم رو میدونسته ! بعدش میرم خونه ی مادربزرگم ، اونجا گیچ خواب بودم و وقتی برمیگردم خونه میخوابم و صبح کل بچه ها دانشگاه توی فیس بوک سوپرازم کردنند و اون یکی داداشم میاد کادو میده دستم و تولدم رو ضمن تبریک یادواری میکنه ؛ میخواستم دیشب بهت بدم ، خواب بودی ...

بوسش میکنم وتشکر میکنم .

خدایا شکرت

شکرت که یکسال گذشت ، با ضربه ی روحی پارسال روز تولدم خوردم ، فکر نمیکردم تا امسال اصلا زنده بمونم !

131

از پس فردا به دانشگاه میرم !

تصمیم گرفتم واسه آیلتس بخونم ، هر چند خیلی دیر شده .

130

پوست های تخمه رو از پنجره پرت میکنم بیرون ! همزمان یه نگاهی میندازم ببینم کجاها ریخته میشن ، میبینم مرد همسایمون ، اون پایین شوکه شده .

منم که اینجوری : شتردیدی ، ندیدی !

129

درباره ی عقایدم در مورد ازدواج ، با مامانم صحبت کردم ، کلی شوکه شد !

دو مورد از مهمترین عقاید شما چیه ؟

128

فیلم پنگوئن های آقای پاتر رو دیدم با بازیگری آقای جیم کری .

زیبا بود .

127

دیشب به دیدار مادربزرگم رفتم بعد از اون هم به فست فود و بعدش درمانگاه رفتم بعدش هم با یه نصف لیوان اسطوخودوس به خواب عمیق و راحتی رفتم !

126

بلوغ عاطفی به چی میگید ؟

125

دوست دارم عینکی بگیرم با فریم های سفید نظر شما چیه ؟

124

دیروز نهار خوشمزه ایی درست کردم اما هیچکی گرسنه نبــــود !

امروز ساعت 6:30 بیدار شدم و 7:4 دقیقه رسیدم درمانگا بعدش ساعت 8:35 تموم کردم و برگشتم خونه .

دکتر شماره چشمم رو نوشت تا برم عینک بگیرم . (چشمات خوبه ، گُل)

123

با تلفن دلی را شاد کریم ! خدا دلمان را هم شاد کند به زودی انشالله ."فریده"

122

آمپولشو میزنم ، موقع رفتن میگم سلام برسون . پیرزن ناتوان پاسخ میدهد : تنهام .

121

امروز همش منتظر یه درخواست کمک بودم ، یا یه اتفاق بودم . تا الان که هیچ اتفاقی نیافتاده اما خاله ام تماس گرفت و بعد از سالها باهاش صحبت کردم و اینقدر صداش پر انرژی بود که منم انرژی گرفتم ازش !

120

برای کار باهام تماس میگیرند اما به دلیل دور بودن نمیتونم حتی واسه مصاحبه برم !

پس کی میشه برم سرکار ؟

119

امروز "باید" روز خاصی باشه !

دیروز خبر رسید کارتم از پست اومده اما هنوز به دست خودم نرسیده .(عضو اهدا ء)

رفتم چشم پزشکی ، ظاهرا که چشمام ضعیف شده ...

یه پولی به رفته گر میدم دستش رو به عنوان تشکر بلند میکنه ...

منتظرم ؛ امروز باید یه روز خاصی باشه .

118

6 آذر :- یه آشنایی رو دیدم "ش" که سلام نکرد و بعد که از اون مکان میخواستم خارج بشم خودم پیش قدم شدم و شرمنده اش کردم .گفت عطر میخوایی ؟ گفتم آره اومد و عطر زد . جمعه ی دو هفته پیش بد خندیدم و مهمونمون رفت به خاطر اینکه گفت داریم خودمون کم کم پیر میشیم

117

امروز 6 آذر روز یکشنبه است در سال 1390 .

صبح ساعت 5:30 بیدار میشم . هوا خیلی سرده و دوست داری بخوابی . کمی هم سردرد دارشتم . برادر خرگوشی داره آماده میشه بره مدرسه . خرگوشی هم خودش رو آماده کرده . خرگوشی میره یه فوت میکنه رو به داداشش . داداشش نگاهش میکنه ، خرگوشی میگه : آیت الکرسی خوندم خدا حفظت کنه .

116

روز شنبه :-

سردرد های وحشتناکم هنوز ادامه دارنند . دما هوا 19 درجه و نم نم بارون از صبح شروع شده تا الان که ساعت 9 شب هست ، هنوز ادمه داره .

سردرد هام فکر کنم یاداور خاطره هست . اونم خاطراهای دردناک که رژه میرنند توی ذهنم . برخوردم با مهمان های نهار عالی بود ..

115

4 آذر روز جمعه با سارا بعد از نهار رفتیم خونشون و از اونجا بعد از درس نوشتن و کباب خوردن ؛ رفتیم نزدیک های دریا فقط قدم زدم و قدم زدم توی اون هوای سرد . فقط قدم زدم ! همراه با یه لبخند !

ماما رفت خونه ی شمسی

114

بارون منو از خواب بیدار کرد ! صداش معرکه بود ! آروم ...