اس ام اس فرستاده ، که هر کاری کردم نتونستم ببینمت ، انشالله وقتی برگشتم ..
به این فکر میکنم که توقع این روزها رو داشتم ، توقع این فاصله ها ..
الان نباید ناراحت باشم از این فاصله ها ، چون خبر داده بودند .
نزدیک به 6 ماه از دور شدنشون می گذرد .
چقدر روز خداحافطی گریه کردم از دوری .
.
حالا فردا می آیند ، دروغ می گویم اگر به نبودشون عادت نکردم .
داریم به شهریور نزدیک میشیم ، سعی میکنم به خودم استرس وارد نکنم .
انشالله این هم میگذرد .
کاش یاد بگیریم استرس کار خودمان را بر روی دیگری نیندازیم .
کاش هر کسی به اندازه ی خودش مسئولیت پذیر بود .
دوست دارم یه شب تا صبحی ، در جنگل بگذرونم ، و با صدای گنجشک ها بیدار بشم .
یه جای پر از درخت و یه رودخونه ..
قطره های اشک روی گونه هایم از فکر کردن به چیزهایی و خوندن ِنوشته ایی ، جاریه .
مادرم از خواب بیدار میشود ، رویش را بـــ سمتم برمی گرداند ، چند ثانیه خیـــره نگاهم میکند ،
و مـــن مصمـــم به دیوار چشم می دوزم . و او رویش را بر می گرداند .
وقتی توی یه رابطه خودت رو گم میکنی ؛ باید اون رابطه را متوقف کرد
تا به خودت بیایی چه از این رابطه میخوایی . به کجا میخوایی برسی .
میانسال بود ؛ بعد از یکسال سختی و 4 ماه بستری در بیمارستان و 2 عمل جراحی ؛ نتوانست تومور را شکست دهد .
تا آخرین لحظات دوست داشت دختر را شوهر دهد تا خیالش از بابتش راحت شود .