الان سرکار هستم الهام و ابتهال نیومدنند
کنفرانس هم دارم و روز بعدش هم امتحان .....
انشالله که به خیر بکذره هم این کنفرانس و هم کار و هم امتحان و هم خوابی که زهرا دیده ز
خدایا به امید تو
مهمترین جیز آرامش در زندکی هست , نه کاری که از خستکی بیهوش بشی و به درسات هم نرسی و لبتاب هم از کار افتاده باشه .
با فریبا و مهریه صحبت میکنم .
سال سختی تموم شد ، درس استرس ...
الان یه استرس دیگه ایی دارم .
کسی که اذیت کنه ، موبایل باید ازش گرفت .
روزهای هفته دارنند میگذرنند ؛
آخ که چقدر بعضی موقع ها چقدر دیر میگذره زمان .
بالاره عطر رو دادم به فردی در پمپ بنزینی ، ماشین چرخش مشکل داره ...
پول حلال گم نمیشه !
کمرم درد میکنه .
تا ساعت 3 بیدار بودم ! دیگه خوابیدم تا 11 ظهر تقریبا .
رفتیم نهار ، کنار دریا و عکس گرفتیم و کباب خوردیم و برنج و مرغ .. ، بعدش هم رفتیم تاب بازی ! و سمیه رو دیدم .. و بازم تاب بازی کردم ...
بعدش هم برگشتیم و جایی نرفتیم .
میرم ، عینک رو بیارم ، آماده نبود ! میریم خرید ، ماما از رانندگی من اعصابش خورد میشه .
امروز خودم رفتم دانشگاه ، پول دانشگاه رو هم پرداخت نکردم ؛ استاد امتحان تعیین کرد واسه یکشنبه . محاکاه رو شروع کردیم و به سلمی گفتم پنجره باز کن !! استاد ط هم کمی درس پرسید و بهتر یاد گیرفتیم و سه شنبه امتحان میگیره . دکتور اسامه رو هم دیدم و سلامش کردم . استاد عملیات میگه دلتنگت شدیم !
واسه فن کیس هم قرار شد فردا برم .
ح یه خورده پیش نماز خوند و م پیش موبایلشه و ماما و بابا خواب و ن تی وی میبینه ...
خدایا شکرت ، زندگی در جریانه !!
2 تا پول لب تاب بهم داد ، اما امشب که لب تاب ها رو دیدم متوجه شدم پولم کمه .
هندونه هم خوردم ! !
فاطی اومد ، میخواست ببینه ماما بارداره با نه !!