امروز دایی ام به دنیا اومد . حس خوبی دارم . خوشحالم .
از دیشب تا حالا ازش خبر نداریم تا ساعت 4 و 30 دقیقه ی امروز متوجه شدیم کجاست .
امروز تولدش هم هست ...
همه زیر دست آریشگر هستنند ، عروسی شیداست . جز من . نگرانم که شب چه جوری برمیگرده ، میدونم که نگرانیم بی مورده ، مثل دفعه های پیش .
خوابم میاد ..
خدایا خیلی شکرت ..
۲۵ دقیقه ی دیگه ، میخوام برگردم خونه و فقط بخوابم ، البته اگه فکر جلسه ی امروز بگذاره .
گفت : اول فکر کن بعدا حرفت رو بگو .
آخرش هم من بهش که بیشتر نصیحتمون کن .
الان برگشت خونه ، دیگه از دلشوره مردم ، هر چی شام خورد ام حس میکردم میخوام بالا بیارم .
تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ...
فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .
تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ...
فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .
نزدیک به ۱ ساعت از روز آخر مدرسشون باهام صحبت کرد و چه شیطونیایی کردنند ، الان هم از خستگی بیهوش شد .
امروز صبح جایی نرفتم به خاطر دیشب .
دیشب باز هم استرس ...
دیروز صبح دیر رسیدم به جلسه .
پریروز یادم نمیاد شاید یه روز معمولی .
آمبولانس اومد و بردش ، از ناراحتی فشارش رفته بود بالا .
امان از دوری و دلتنگی که همه بلایی سر آدم میاره .
دیشب رفتیم تاب بازی .
امروز هشت و ربع رسیدم کار ، نشستم به تایپ کردن و الان هم همه رفتن سیمینار .
یکسری از بچه ها هم رفتن دیدار مریض .
امتحان جغرافیاش رو میگه خوب داده ، من که خیلی زحمت کشیدم !
جشن خوب برگزار شد ، با بچه ها خداحافظی کردم روز 5 شنبه و دیروز هم همش استراحت کردم و فکر و فکر و فکر و بعدش قرار بر رفتن به بیرون بود که خوابم برد . دوست داشتم برم لب دریا تا کمی سبک تر بشم .
حالا شاید امروز رفتم لب دریا .
دیروز از مسیری که خودش دوست داشت برگشتیم خونه ، عجب راننده ی سمجیه ، خوبه امروز اخرین روزیه که باهاش بریمگردم .
حالا اگه امروز رفتم چون چشمم درد میکنه ...
دیروز بچه ها خیلی اذیتم کردنند و منم دست تنها چون گ ل د ی . . تولد پسرش بود ، یادش رفته بود تبریک بگه و میخواست راضیش کنه و یکسری مشکلات دیگه داشت .
الان برگشت و لباساش رو میخواد عوض کنه تا بخوابه .
تماس گرفتم جواب ندادی ، دیگه چکار کنم و چقدر استرس بکشم تا فردا بشه .
هرچی توی گرما و طوفان منتظر موندیم ، نیومد ، الان برگشتیم ، شستیم منتظر راننده تا بیاد و ما رو ببره خونه .
چقدر بچه ها اتوبوس دوست دارنند و لجباز هستنند .
تازه کمی حالم بهتر شده .
بی حوصله شده ام و آثار خستگی هنوز توی وجودمه . باید کمکش کنم توی درس .
شارژر رو جمع کردنند ، به دلیل انجام ندادن کارهایی .
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
دیشب خواب های وحشتناکی دیدم . خوابیدم بازم هم با خواب های وحشتناک دیگه از خواب بیدار شدم .
بعضی ها از دماغ فیل افتادن
من که نگاهشون میکنم خنده ام میگیره
دیشب به خاطر اذیت های بچه ها زود برگشتم خونه و فوری هم خوابم برد .
بعضی ها از دماغ فیل افتادن
من که نگاهشون میکنم خنده ام میگیره
دیشب به خاطر اذیت های بچه ها زود برگشتم خونه و فوری هم خوابم برد .
هنوز تحویل ندادم ، از بس که درس های اینو اون خوندن و نوشتم و یاد دادم .
دیشب هم تولد رفتم ؛ با وجود این که کلی از کارهام مونده بود .