الوعده وفا !
قول یه تیوی رو بهش داده بودم ، امشب رفتیم خریدیم . 1 تومن ، یه هراز کم .این هم بازی با ارقام هاست با مغز انشان .
امروز اولین نوبتم برای بیمارستان بود .
محیط آرام و دیکور آرام بخشی داشت .
فعلا فقط 3 آزمایش خون و رادیولوژی انجام دادم ؛ و اون دو تست دیگر ماه 4 انجام می دهم .
دکتر با متانت خاصش در حرف زدن ؛ تونست استرس منو ازبین ببره . و اینکه دارو مصرف کنم از نو که من نگرفتم .
همین طوری , شاید خدایی , شاید شانسی ؛ شاید ..
قبولش کرند برای سال بالاتر !
هر چی بود منو خیلی خوشحال کرد .
دیشب از ترس و اضطراب و استرس و حالت تهوع ، تنها کاری که ازش بر اومد ، برای از بین بردن صداهای دعوا و بحث ها این بود که گوش ها رو بگیرد و به زیر پتو برود .
امروز روزه ام .
امروز یه قدمی جهت پیشرفت علمی خودم بعد از 3 ماه برداشتم .
البته کلاس زبان رو که نرفتم !
فرصت سه باره به پسرک 15 ساله داده میشود .
امیدوارم این آخرین فرستش را بیهوده و اشتباه ، تباه نکند .
من برایتان مهم نیستم !
این جمله را پسرکی می گوید که چندی پیش می گفت من دوست دارم در کلاس بمانم و درس نخوانم .
حالا که در کلاس مانده می گوید من برایتان مهم نیستم که راهی پیدا کنید و صحبت کنید من به کلاس بالاتر بروم .
موهام رو لایه ایی کوتاه کرده ام ، چقدر چهره ی جدیدم دوست داشتنی تر شده .
واقعا تغییر مو در روحیه ی افسرده ی فرد تاثیر گذار هست .
مادر بزرگ مهمان ماست و چرت و پرت می گوید .
مادر می گوید چیزی گوش نده ، حواست به مادر بزرگ باشد که فکر کنم کم کم می خواد بمیرد !