حالا که خودش نمیاد من باید پیداش کنم
باید به فکر پیدا کردن همسر اینده ام باشم .
تا دیر نشده ... پدر هم دیشب تذکر داد که به امید مادرت نشین که برات همسرس پیدا کنه .
عزیز دوردونه ی سرکار .. خانومی که از لحظه ی ورود بهم میگفت من رو ماما صدا کن .. مدیریت جای دیگه ایی تحویل گرفته .
دیگه قرار نیست ببینمش .. مهربونی هاش تا همیشه مونده گار هست .
همین پست قبلی در موردش نوشته بودم ..
چه زود سکته ی مغزی سراغش اومد
چه زود قدرت تحرکش از دست داد و ناتوان شد
همه در تکاپوی جمع آوری اطلاعات از طرز نگهداری مادربزرگ ناتوان و فلج هستند .. بعضی ها با سنگ دلیشون خیلی خوب خودشون رو این سه روزه نشون دادند.
ممم .. مادربزرگ پیر و چاق رو چند نفر لازمه ازش نگهداری کنند ؟ سه بار پامپرزش رو عوض کردن و سه وعده غذا دادن چقدر از وقت گرفته میشه ..
بعد از مدت ها سختی ، بالاخره توی حیاط ، حموم و اتاق واسه مادربزرگ درست کردن ، تخت و یخچال و کمد رو هم گذاشتن .
مادربزرگ از این به بعد قرار هست بقیه ی زندگیش رو توی همین اتاق بگذرونه .
میگن پیر شی اما نوبتی نشی
بالاخره مادربزرگ از نوبتی بودن بین خانه های فرزنداش نجات یافت . ولی فکر کنم خیلی طول بکشه تا راضی بشه و اتاقش رو دوست داشته باشه .
امروز برای اولین بار پوست صورتم رو تمیز کردم و بعدش ماسک طلایی رو امتحان کردم
به ناخن هام رسیدگی کردم و بهشون حالت داد پیرایشگر
موهام رو با روغن تقویت کردم
لاک زدم
ابروهام رو مرتب کردم
چقدر همین کارهای کوچک روی بهبودی روحیه ام تاثیر گذاشته لازمه توی برنامه ی ماهانه ام بچینم