روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

275

مری و سار رو بردم ماکدون و راه برگشتن دو نفر رو دیدم همون ها که بعد از دیدنشون دست هام میلرزه ..

274

هدف :- یادگیری زبان و اخذ ایلتس  .

273

قشنگ ناراحتی مح رو حس می کنم .

272

خوشی عید ۱ ساعت بیش تر دوام نداشت .  

حیف !‌

271

خیلی خوشحالم که فردا هر دو جا عید هست .

270

رفته آرایشگاه و ریش هاش رو برای اولین بار مدل زده  ، میاد و میره ازم میپرسه چطور شدم ؟ الان بهتره یا قبلا  ؟

269

تازه از دندون ژزشکی برگشتم ، با وجود این که تایمش تموم شده بود ، و فایل منو دیر فرستاده بودنند پیشش ، دندون هام رو تمیز کرد . دستش درد نکنه ، خدا ممنونم ازت .  

یکی بود با دستمال دست دخترش بعد دهنش و بعد کالسکه و بعد بینیش رو تمیز میکنه ..

268

سمیه اومد با هم رفتیم فروشگاه گشتیم و رفتیم رستوران به جای کادوی تولدش و .. زیاد صخبت کردیم از هر دری ..  

خوب بود . یه چند تا کتاب هم که لازم داشتم برام اورد .

267

دو ساعت دیگه سمیه میاد ، خیلی خوشحالم .  

یه خوره روحیه ام حتما عوض میشه ..

266

دیشب چقدر توی فکر بودم که چند تا لباس میخوام و چند تا ساعت و عطر و ۲ کفش و ... 

خدایا شکرت که صدامو شنیدی ، ممنون از هدیه هات  میگن وقتی یه چیزی میخوایی از خدا بخواه ، از جایی که فکر نمیکنی واست میفرسته ، یعنی همین ...  

 

ح رفت مسافرت

265

دیشب :-   یادم نمیاد آخرین بار کی با جمع دوستان بیرون رفتیم و خوش گذروندیم ژس از مدتها...

با ال رفتیم دیدی و خداحافظی یکی از بچه ها که مادر شده بود . چقدر تفات میان ما .. 

شب خوبی بود مخصوصا صحبت کردن با نازنین و آشنا شدن بیشتر باهاش و کیمیا  . راه برگشت رو کلی آهنگ گذاشتیم  

مح کار قشنگی انجام ندادی ، کارت خیلی زشت و بد بود .  

منتظرم بیایی ازم معذرت خواهی کنی .

264

تازه باخبر میشم از تعداد کشته شدگان زلزله زدگان آذربایجان غربی .

263

با عایشه آشنا شدم ، یه جای خوب کار میکرد ، آخرش هم براش یه نامه ی خداحافظی نوشتم .

262

توی خونه تکونی ، که پله ها رو رنگ زدند و یکسری کارهای دیگه ، گلدون ها رو هم دور ریختنند ، مامانم چقدر بعض کرد به خطرشون .

261

دیروز :- از بیمارستان ساعت دو و نیم مرخصش کردنند ..  

دعای نخونده و قران و نذر دارم .. برم بخونم امشب شبه لیله القدره

260

از پنجشنبه که اومدیم بیمارستان ، بستریش کردن تا افطار برگشتم خونه و باز دوباره رفتم پیشش . الان رفته حموم و مر داره اذیت میکنه و ح بازی المپیک میبینه و امروز جمعه است چیزی دیگه نمونده تا افطار منتظریم ببینیم با ما برمیگرده یا نه .

259

17مرداد :- خدمتکار میاد ، چقدر با هم در مورد کشورش صحبت میکنیم !! 

دلتنگیش یادش رفت .

258

دیکوراسیون  نو و تی وی و دی جی و رنگ .. همه چی مبارک .

257

پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . 

جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم  .   

 

257

پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . 

جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم  .   

 

256

کلی از حال و احوالم و این روزها و دغدغه های فکریم و متهم شدنم ، نوشتم  

 آخرش همش پرید .  

کمرم درد میکنه ، فقط خلاصه بگم که دغدغه ها زایده و کارهایی که باید انجام بدم هم خیلی زیاده .

255

دیشب :-  

س شجاعه  ، مارمولک رو کشت و منم انداختمش بیرون .  

سحری خیلی شیک و خوب برگذار شد اما من گرسنه نبودم .  

امشب :-  

خونه نیستم به احتمال زیاد ، فکر نمیکنم بد بگذره .

254

امروز آروم ترم ، لذت ها و شادی ها تغییر کده اند یا شاید من تغییر کرده ام . چیزی هایی که قبلا خوشحالم میکرد الان برام بی اهمیت شده  .