تو حالم رو به هم میزنی از این که حرف بابات رو گوش میدی .
امتحان ریاضی را خوب نداده ، می گوید : من از همون اولش گفتم تجدید میارم و قوبل نمیشم .
مادربزرگ شروع کرده به غرغر کردن که بخون ، ..
این وسط من سردرد گرفتم .
دوست دارم بدانم ، تفریحات پسری که از شب تا صبح بیرون از خانه با دوستانش می ماند ، چیست ؟
به نظرم بی معنی ست این همه ساعت رو دور از خانه ماندن و دیگران را نگران کردن .
تازه متوجه شدم ، باد چرخ ماشین ، به خاطر میخ کوچیکی که توش رفته بود ، بادش رو کم میکرد ..
همش فکر میکردم به خاطر درست پارک نکردن و گرما اینطور میشه .
دیروز نبودن برق ها باعث شد ، دور هم بنشینیم و از با هم بودن لذت ببریم .
خوردن کباب ، بالا پشت بام، خیلی لذت بخش بود .
آخرین امتحان را با نیم ساعت خواندن ، خیلی خوب دادم .
قرار است امروز برای تحویل کتاب پروژه برویم ، اما اماده نیست .. باید تا فردا صبر کنیم .
دیشب مهمانی به خانه ی جدید خوب بود و خیلی زحمت کشیده بود .
حس یه فردی که آزاد و رها است را دارم .
فردا اخرین امتحان هست ؛ اگه سردرد ما را رها کرد ، میتوان درس خواند .
*: خداحافظ دانشگاه
*: سلام استراحت