روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

427

فکر می کردم ماه دو چی میشه و دارم چکار می کنم ؟

الان برگشتم خونه که دوباره شیفت بعدی رو برم کار ..


وقتی دوشیفت بری کار باید وقتت رو تنظیم کنی روی ثانیه ها . 


همین ! 


امشب فاطمه می خواد مسافرت بره ، چطوری بدرقه اش برم  ؟

426

بارون می بارد ...


ببار بارون

هر چقدر که دلت می خواهد

هر چقدر که عشقت می کشه !

425

شیشه ی ماشین پایینه ، پسر بچه دستش رو از ماشین بیرون می کنه و مادرش ناغاقل شیشه رو می ده بالا !

دست های پسر بچه کبود شد . .



424

دارم به امروز صبح و اتفاقاتش فکر میکنم ، به استرسی که کشیدم ، به دعایی که خوندم ، به از جاپریدنی که صدای در شنفتم .

امروز میشد بهتر از این باشد .

عالی تر از این باشد . 


حیف و صد حیف که زمان رو از دست دادم با دلسوزی هم

مادر گفت  به فکر آینده ی خودت باش ..

423

دوست دارم برم , برم و زمانی برگردم که همه ی کلمات رو از بر شده باشم ؛ تا که بخوام از چیزی بگم برای همه مفهوم باشه .

422

خیلی وقته چیزی ننوشتم ..

- الان به هم ریخته ام کمی ، به خاطر تصویری که در موبایل شخصی دیدم .

ذهنم رو مشغول کرده و نگران ..

- توی این مدت دو تا کار جور شد , یکی داوطلب و یکی خاص . هر دو به طور جدی . 

- مدرکم رو گرفتم و مهر هم زدم . 

- فردا مهمونی هست ، دعوتشون کردم به مناسبت مقطع دانشگاهی ام .


دلم شاد نیست !

خدایا کمک کن ..