روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

409

چهارشنبه مدرک موقتم رو از دانشگاه گرفتم !

یک ماه و نیم دیگه مدرک اصلی رو می گیرم .


هیچ کاری انجام ندادم برای پیشرفت علمی کنم و یادگیری زبان .

نمیدونم دنبال پول و کار باشم یا فکر یه لیسانس دیگر یا در همین رشته ی خودم فوق رو بخونم ؟

408

بلاگفا از دیشب مشکل داره و صفحه رو باز نمی کنه . دقیقا شبیه وقتی که کلی حرف برای گفتن داری و شخصی که گوش شنوا داره نیست .


یک هفته میشه که جز یه جمله چیزی ننوشتم و صحبت نکردم .


الان با کابوس بیدار شدم ، شخصی که فرصت بهش داده شده بود ، هیچی نفعی براش نداشت و 3 سال از عمرش هدر می رفت .

407

همکارم برای نخستین بار تماس می گیرد و صدای خواب آلود من را با صدای پسرک کودکی اشتباه می گیرد .

406


الوعده وفا !

قول یه تیوی رو بهش داده بودم ، امشب رفتیم خریدیم . 1 تومن ، یه هراز کم  .این هم بازی با ارقام هاست با مغز انشان .

405


امروز اولین نوبتم برای بیمارستان بود .

محیط آرام و دیکور آرام بخشی داشت .


فعلا فقط 3 آزمایش خون و رادیولوژی انجام دادم ؛ و اون دو تست دیگر ماه 4 انجام می دهم .


دکتر با متانت خاصش در حرف زدن ؛ تونست استرس منو ازبین ببره . و اینکه دارو مصرف کنم از نو که من نگرفتم .

404

همین طوری , شاید خدایی , شاید شانسی ؛ شاید ..

قبولش کرند برای سال بالاتر !


هر چی بود منو خیلی خوشحال کرد .

403

دیشب از ترس و اضطراب و استرس و حالت تهوع ، تنها کاری که ازش بر اومد ، برای از بین بردن صداهای دعوا و بحث ها این بود که گوش ها رو بگیرد و به زیر پتو برود .


402


امروز روزه ام .


امروز یه قدمی جهت پیشرفت علمی خودم بعد از 3 ماه برداشتم .


البته کلاس زبان رو که نرفتم !

401

فرصت سه باره به پسرک 15 ساله داده میشود .

امیدوارم این آخرین فرستش را بیهوده و اشتباه ، تباه نکند .

400

من برایتان مهم نیستم !

این جمله را پسرکی می گوید که چندی پیش می گفت من دوست دارم در کلاس بمانم و درس نخوانم .


حالا که در کلاس مانده می گوید من برایتان مهم نیستم که راهی پیدا کنید و صحبت کنید من به کلاس بالاتر بروم .

399

خانم بعد از سال ها بیماریش را به دوستش می گوید ،

دوست کنجکاوی نکرد ، رفت با دوستانش . .  .

398

موهام رو لایه ایی کوتاه کرده ام ، چقدر چهره ی جدیدم دوست داشتنی تر شده .

واقعا تغییر مو در روحیه ی افسرده ی فرد تاثیر گذار هست .

397

مادر بزرگ مهمان ماست و چرت و پرت می گوید .

مادر می گوید چیزی گوش نده ، حواست به مادر بزرگ باشد که فکر کنم کم کم می خواد بمیرد !

396

دیروز شهریه ایی رو که مونده بود رو پرداخت کردم ، بعد از مغرب رفتم سایت ؛ نمراتم رو گذاشته بودند . شکر خدا قبول شده بودم .


چه زود 4 سال دانشگاه گذشت . 

حالا فوق لیسانس چه رشته ایی ؟

395

توانایی نوشتن اتفاقات رو ندارم ؛ کاش خیلی راحت میشد صدا رو ضبط کرد و به یادگار گذاشت . 

394

کسی که از نعت های خدادایش استفاده نکند بهتر است که نداشته باشد  !

393

بالاخره اون خبر که انتظارش رو نداشتم ، از راه رسید .


قبول نشدن .


حیف از زحمت هام . صد حیف وقتم .

392

اون شب از پا درد برای سره سره بازی ، از درد بیدار شدم . اما دردش ، می ارزید به بازی هایی که کردم .


دیشب با وجود خستگی درسی رو به دو شخص عزیزی یاد دادم ، امروز خیلی خوشحال شدم که نتایجم موفق آمیز بوده و قبول شده اند . 


خوشحالم که زحمتم هدر نرفته !

391

آب بازی و سرسره بازی باعث شده کمر دردم که به خاطر استرس گرفته بود ؛ از بین بره .


روز خوبی بود .

390

می پرسه آ رزوت چیه ؟


با آ ه و یه بغض می گویم : آ ر ز و م ؟

389

بی حوصله به مادر می گویم : خــیـلی بیشتر از شما می فهمــــم !



همین حرف باعث میشه مادر سکوت رو پیش بگیره و به سمت اتاق خواب راه بیافته

چه ساده دلش رو شکستم !

388

با خجالت ازم می گوید : که باید بیایی موقع زایمانم و بعدش پیشم بمانی ، من کار ندارم ، باید مرخصی بگیری . 



با خودم فکر میکنم ، این حرف کسی بود که تا چند وقت پیش منو متهم به تنبلی ، می کرد ؟

387

بعد از کلی درس توضیح دادن ، از امتحان که برگشته می گوید : کمی سخت بود .


درس خوندن انگیزه میخواد .

386

اس ام اس فرستاده ، که هر کاری کردم نتونستم ببینمت ، انشالله وقتی برگشتم ..

به این فکر میکنم که توقع این روزها رو داشتم ، توقع این فاصله ها ..


الان نباید ناراحت باشم از این فاصله ها ، چون خبر داده بودند .

385

نزدیک به 6 ماه از دور شدنشون می گذرد .

چقدر روز خداحافطی گریه کردم از دوری .

.

حالا فردا می آیند ، دروغ می گویم اگر به نبودشون عادت نکردم .

384


داریم به شهریور نزدیک میشیم ، سعی میکنم به خودم استرس وارد نکنم .

انشالله این هم میگذرد .

کاش یاد بگیریم استرس کار خودمان را بر روی دیگری نیندازیم .

کاش هر کسی به اندازه ی خودش مسئولیت پذیر بود  .

383

هیچ وقت برای پیشرفت و یادگیری دیر نیست .

افسوس که خیلی افراد سن رو مد نظر می گیرند .

382

کم کم ماه رمضان هم تمام میشود ؛ هنوز به خودم نیامده ام .

381

دوست دارم یه شب تا صبحی ، در جنگل بگذرونم ، و با صدای گنجشک ها بیدار بشم .

یه جای پر از درخت و یه رودخونه ..

380

قلبم تحمل نبودنت را ندارد .

چــــــاره ایی نیست ! چه باید کرد ؟ باید تحمل کرد !

379

قطره های اشک روی گونه هایم از فکر کردن به چیزهایی و خوندن ِنوشته ایی ، جاریه .

مادرم از خواب بیدار میشود ، رویش را بـــ سمتم برمی گرداند ، چند ثانیه خیـــره نگاهم میکند ،

و مـــن مصمـــم به دیوار چشم می دوزم . و او رویش را بر می گرداند .

378

وقتی توی یه رابطه خودت رو گم میکنی ؛ باید اون رابطه را متوقف کرد

تا به خودت بیایی چه از این رابطه میخوایی . به کجا میخوایی برسی .

377

میانسال بود ؛ بعد از یکسال سختی و 4 ماه بستری در بیمارستان و 2 عمل جراحی ؛ نتوانست تومور را شکست دهد .


تا آخرین لحظات دوست داشت دختر را شوهر دهد تا خیالش از بابتش راحت شود .

376

اینقدر جیغ جیغ میکنم که گلوم درد می کند .

ماه رمضان قرار نبود عصبی بشم ، بدجور .


خدایا ببخش ، آرامم کن .

375

یه اصل توی زندگیم این بوده که : از هر چیزی که بهم آسیب میرسونه ، دوری کنم .


هر چیزی ناراحتم کند و مانع از پیشرفتم بشود ، هر کاری که سودش کمتر و ضرر بیشتر رو رها کنم .

الان وضعیتم مثل فردیه که خواست به کسی کمک کنه ، دستش رو گرفت ، و همین طور که خواست او را بالا یکشد ، خودش هم در حال غرق شدن هست . الان نه میتواند او را که همه ی امید اوست رو رها کند و هم نمیتواند شاهد غرق شدن خودش باشد .


شرایط جوری تغییر کرده که این اصل رو زیر پا گذاشتم ..

374

از این که پدرم بر سر سفره ی افطار ، برای خواهرم غذا میکشد ،

ته دلم دوست دارم به من هم محبت کند . 

373

من تازه از سه مصاحبه ی کاری برگشتم .


کـــــــــه هیــــــــــچ کــــــــدوم نتیجه نـــداد !

372

تولد دوسالگی وبلاگم مبارک

دو سال پیش به پیشنهاد دوستی اینجا رو ساختم .

371

یه بچه ی کوچیک دارد  ؛ دوباره باردار هست ,

نمی دونم چرا اصلا به فکر تربیت بچه اول نیستند ؛ و فکرمیکند حتما باید بچه ی دومی داشته باشد .

370

یه زمانی میگفت بی سواد ، چی بلدی ، الان همسر خودش ...

عجب دنیاییه .

369

فردا تعطیل رسمی اعلام شد .

خب ، فردا رو تنها استراحت میکنیم

368

با هم منچ بازی میکنیم ، مادر و برادر ، جرزنی میکنند و من آخر میشوم .


خدایا این لذت های کوچک را از ما نگیر .

367

همه خانه را برای پیدا کردن ، کلید ماشین اش می گردد .

بعدا ، فکر میکنید کجا پیدا شد ؟

توی جیبش

366


کتاب های ارشد رو دانلود میکنم که کم کم شروع کنم به خوندن .


*  خدایا به امید تو

366

تو حالم رو به هم میزنی از این که حرف بابات رو گوش میدی .  

365

سیگار  ال اند ام ، میکشم با الهام .


هیچ حسی نداشت .

364

رای دادیم.

شما چی؟

363

اس ام اس ها رو پاسخ میدم امیدوارم رسیده باشه .

از دست این مخابرات

362

امتحان ریاضی را خوب نداده ، می گوید : من از همون اولش گفتم تجدید میارم و قوبل نمیشم .


مادربزرگ شروع کرده به غرغر کردن که بخون ، ..

این وسط من سردرد گرفتم .

361

دوست دارم بدانم ، تفریحات پسری که از شب تا صبح بیرون از خانه با دوستانش  می ماند ، چیست ؟

به نظرم بی معنی ست این همه ساعت رو دور از خانه ماندن و دیگران را نگران کردن .