حیف زحمت هام ، 6 درس قبول نشده ،
فردا اولین امتحان خواهیم داد ، امیدوارم به خوبی تموم بشه ، هر چند که هنوز لای کتاب را باز نکردم .
تازه خبر دادند که فردا سیمینار خواهیم رفت ؛ امروز هر دو امتحان را خوب ندادند ، و الان هر دو ناراحت و گاهی حس میکنی بی خیال هستند .
پسرش به دنیا امد ، چه زود
داره درد میکشه ، نوازشش می کنم ، توی چشمانش نگاه میکنم می گویم : تموم میشه ، به دنیا میاد ، لب های خشکیده اش را به زحمت تر می کند و میگوید اره و ارام پلک هایش را باز و بسته میکند .
+ زایمان
امروز روز جمعه است و منتظرشون هستیم بیانند و نهار بخوریم .
مشکل اینجاست که لجباز هست ، دیگران هم طرز برخورد با اون رو نمی دونند و این پسر روز به روز لجباز تر و بدتر میکنه و درس نمیخونه ، من هم زمان ندارم که به این موضوع رسیدگی کنم .
تازه نمرات تکش رو دیدم اونقدر خودم خسته ام که وقتی برای این موضوع ندارم .
از صبح استرس کشیده ام که پدری امشب پسرش را کتک خواهد زد .
امروز همش به همین دلیل کلا به استرس گذشت و فکرم مشغول بود . نمی دانم دیگران چطور با این موضوع برخورد می کنند .
ابرو برداشتن اصلا درد ندارد ...
از امروز عصا دار شد ، الان میخوام ببرمش بیرون .
پاش رو کج گرفتنند . الان در راه هستنند .
روز اول کار بد نبود . خیلی از کارکنان رو دیدم و خیلی ها رو هم که دیگه نمی بومدنند .
دیشب با فاطمه رفتم و چادر سفارش دادم ، هنوز لباس شب هم مونده ...
از بی خوابی دارم میمیرم ..
خدایا انشالله همه چیز خوب پیش بره ، ...
ممنون
دیشب براش کامنت گذاشتم ، امیدوارم هرچه زودتر حالش خوب بشه .
از امتحان کامپیوتر جا مونده ، و ازش امتحان دیگه گرفته نمیشه . گواهی پزشکی خودش نگرفت و به دکتر گفت که چیزیم نیست . دکتر خیلی جلو خنده اش گرفته بود آخرش هم خندید .
با سوسن همین الان صحبت کردم - محمد پیششون بود و باعث شد که من باهاشن صحبت کنم .
صدای سوسن چقدر ناز و زیبا بود ، آخرین بار که باهاش صحبت کردم کلاس چهارم بودم .
یک ماه دیگه همین شب جمع۳ تفر ما سه تفر خواهد شد .
درس ها رو با هم مروز کردیم بقیهاش توکل به خدا .
امروز کلی رانندگی کردم ..
دایرو دیدیم . خشره هم همین طور ..
کامنتش خیلی تعجب آور بود - غم انگیز .
فردا میخوام ببرمش امتحان بده - روز بعدش هم مح رو باید ببرم .
امشب سارا اینحاست . با مریم و مح فیلم دیدم و خواب رفت .
دیشب اینقدر اتفاق بدی افتاد که صبح از خواب بیدار شدم فکر میردم کابوس دیدم و همش خواب بوده ..
تازه از خونه ی داییم برگشتم ، ... بد نبود . همین که لحظاتی رو یه چیزهایی که ناراحتت میکنه رو فراموش کنی خوبه .
لباسم رو دادم به خیاز بدوزه ..
تلفنش زنگ خورد ، برداشتم یه خانمی گفت : ببخشید اشتباه زنگ زدم خواهر ، قطع کرد .
روز اول عید که یکشنبه بود ، شبش کمدم رو تمیر میکردم که اسپری رو دید و خیلی شوکه شد سارا .
مری و سار رو بردم ماکدون و راه برگشتن دو نفر رو دیدم همون ها که بعد از دیدنشون دست هام میلرزه ..
هدف :- یادگیری زبان و اخذ ایلتس .
قشنگ ناراحتی مح رو حس می کنم .
خیلی خوشحالم که فردا هر دو جا عید هست .
رفته آرایشگاه و ریش هاش رو برای اولین بار مدل زده ، میاد و میره ازم میپرسه چطور شدم ؟ الان بهتره یا قبلا ؟
تازه از دندون ژزشکی برگشتم ، با وجود این که تایمش تموم شده بود ، و فایل منو دیر فرستاده بودنند پیشش ، دندون هام رو تمیز کرد . دستش درد نکنه ، خدا ممنونم ازت .
یکی بود با دستمال دست دخترش بعد دهنش و بعد کالسکه و بعد بینیش رو تمیز میکنه ..
سمیه اومد با هم رفتیم فروشگاه گشتیم و رفتیم رستوران به جای کادوی تولدش و .. زیاد صخبت کردیم از هر دری ..
خوب بود . یه چند تا کتاب هم که لازم داشتم برام اورد .
دیشب چقدر توی فکر بودم که چند تا لباس میخوام و چند تا ساعت و عطر و ۲ کفش و ...
خدایا شکرت که صدامو شنیدی ، ممنون از هدیه هات میگن وقتی یه چیزی میخوایی از خدا بخواه ، از جایی که فکر نمیکنی واست میفرسته ، یعنی همین ...
ح رفت مسافرت
دیشب :- یادم نمیاد آخرین بار کی با جمع دوستان بیرون رفتیم و خوش گذروندیم ژس از مدتها...
با ال رفتیم دیدی و خداحافظی یکی از بچه ها که مادر شده بود . چقدر تفات میان ما ..
شب خوبی بود مخصوصا صحبت کردن با نازنین و آشنا شدن بیشتر باهاش و کیمیا . راه برگشت رو کلی آهنگ گذاشتیم
مح کار قشنگی انجام ندادی ، کارت خیلی زشت و بد بود .
منتظرم بیایی ازم معذرت خواهی کنی .
تازه باخبر میشم از تعداد کشته شدگان زلزله زدگان آذربایجان غربی .
با عایشه آشنا شدم ، یه جای خوب کار میکرد ، آخرش هم براش یه نامه ی خداحافظی نوشتم .