روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

262

توی خونه تکونی ، که پله ها رو رنگ زدند و یکسری کارهای دیگه ، گلدون ها رو هم دور ریختنند ، مامانم چقدر بعض کرد به خطرشون .

261

دیروز :- از بیمارستان ساعت دو و نیم مرخصش کردنند ..  

دعای نخونده و قران و نذر دارم .. برم بخونم امشب شبه لیله القدره

260

از پنجشنبه که اومدیم بیمارستان ، بستریش کردن تا افطار برگشتم خونه و باز دوباره رفتم پیشش . الان رفته حموم و مر داره اذیت میکنه و ح بازی المپیک میبینه و امروز جمعه است چیزی دیگه نمونده تا افطار منتظریم ببینیم با ما برمیگرده یا نه .

259

17مرداد :- خدمتکار میاد ، چقدر با هم در مورد کشورش صحبت میکنیم !! 

دلتنگیش یادش رفت .

258

دیکوراسیون  نو و تی وی و دی جی و رنگ .. همه چی مبارک .

257

پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . 

جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم  .   

 

257

پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم . 

جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم  .   

 

256

کلی از حال و احوالم و این روزها و دغدغه های فکریم و متهم شدنم ، نوشتم  

 آخرش همش پرید .  

کمرم درد میکنه ، فقط خلاصه بگم که دغدغه ها زایده و کارهایی که باید انجام بدم هم خیلی زیاده .

255

دیشب :-  

س شجاعه  ، مارمولک رو کشت و منم انداختمش بیرون .  

سحری خیلی شیک و خوب برگذار شد اما من گرسنه نبودم .  

امشب :-  

خونه نیستم به احتمال زیاد ، فکر نمیکنم بد بگذره .

254

امروز آروم ترم ، لذت ها و شادی ها تغییر کده اند یا شاید من تغییر کرده ام . چیزی هایی که قبلا خوشحالم میکرد الان برام بی اهمیت شده  .

253

از وقتی اومد توی خونه ، دعوا و عصبانیت ، تا الان که دارم این نوشته ها رو میخونم . م هم بعد از دوش گرفتن از خونه رفت بیرون و گفت شب هم برنمیگردم .  

 

خدایا کمک کن .

252

ماه تیر داره تموم میشه و استراحت نکردم !! چند ماه که خوب نمیتونم استراحت کنم  .

251

تاریخ هم از دستم در رفته . فکر کردم امروز 1 مرداده و به دونفر تبریک گفتم ، و اس ام اس فرستادم .

250

حس نوشتم ندارم ، دومین روزه ماه رمضونه . الان ب اومد و م رو از خواب بیدار کرد و بردتش آرایشگاه . موبایلش هم ازش گرفت . نمیدونم چرا دیگه خسته ام و نیاز به آرامش دارم . از دست همین کارهاست . دوباره باید تلاش کنم .دوباره مشاوره  . اینقدر این روزها همه درگیر دغدغه های زندگیشون هستنند که کسی به فکرش نیست . الان دلم یه جای آروم و خنک و بی دغدغه میخواد .  دلم میخواد نگران کسی نباشم و به اهداف خودم فکر کنم . دیشب پارک رفتم ، خلوت بود و تاب بازی راحت و ن تخت گرفت . 14 روز ننوشتم . پارچه خریدم واسه عروسی ، نمیدونم نوشتم یا نه . چند روز پیش هم رفتیم خرید اما چیزی نگرفتم . دوستم قرار بود بیاد خونمون که پاش آسیب دید و نتونست بیاد . کله پاچه خوردم . اب هم چند روز پیش ماشین گرفته .  

 

اهدافم این وسط داره تباه میشه .

249

تمام دیروز رو با سارا بازی کردیم  .

248

خیلی خوشحالم که ماه رمضون نزدیکه .  

امروز با هم دیگه یه خورده درس خوندیم و فیلم دیدیم .  

فیلم ورد آقایون ممنوع قشنگ بود  و فیلم دختران غم انگیز .

247

دیشب قرار بود یکسری اعمال نیمه ی شعبان رو انجام بدم که اینقدر استرس کشیده بودم و خسته بودم خوابم رفتم  .

246

باز هم استرس ، باز هم استرس ، باز هم استرس .  

خسته شدم از نگرانی و اضطراب .  

کاش هر وقت بیرون میرفت خبر میداد تا دلشوره نگیرم تا شب  . 

امشب خیلی محتاجم به دعا  . 

245

امروز همه ی کارهای خونه ، از جمله خرید و ظرف شستن و خونه رو مرتب کردن و ...  

همه چیز رو من انجام دادم .  

خدایا کمکم کن .

244

۹ تیر ، تولد این وبلاگ بود .. 

با نظر و پیشنهاد دوستی اینجا رو ساختم . 

یادش بخیر ، چقدر کمکم کرد .  

دیشب خیلی شب بدی بود . پر از نگرانی و استرس و اضطراب . شبی شاید سال ها بعد که بیام این نوشته رو بخونم فراموش نکنم .  

وقی استرس داری ، کنترل کارهات از دستت خارج و محبتت هات خارج از کنترل .  

خدایا همه رو به راه راست هدایت کن .

243

آزمایش هات خوب بود ...  

حالم بهتره .  

م درس نخوند  ؛ باید تلاش کنم و صحبت کنم ... برعکس شده . 

خدایا شکرت به خاطر کم کردن استرس .

242

خدایا ، دست هامو میارم بالا ، ازت میخوام  همه ی بیماران رو شفا بدی و کمکمون کن توی راه پیشرفت .   

همه ی نوجون ها رو به راه راست هدایت کن . و کمکم کن تا بتونم کمکشون کنم .   

خدایا .....

خدایا به خاطر دادهات صد هزار مرتبه شکر  ...

241

این 1 هفته همش درد  . 

240

تمام شد موضوع 3 سال و خورده ایی .  

به خاطر دلیل الکی که چه کسی آشپزی کنه  .

239

دیشب کارنامه شون رو دیدم .  

از دیشب تا خالا کسلم و سرم وحشتناک درد میکنه  .

238

امروز خیلی هوا گرم بود و کلاس اموزشی بد نبود . اما خیلی دیر رسیدیم خونه .  

چون عروسی رفته بوددم ، خیلی خوابم میومد . 

237

امروز دایی ام به دنیا اومد . حس خوبی دارم . خوشحالم .  

از دیشب تا حالا ازش خبر نداریم تا ساعت 4 و 30 دقیقه ی امروز متوجه شدیم کجاست .  

امروز تولدش هم هست ... 

همه زیر دست آریشگر هستنند ، عروسی شیداست . جز من . نگرانم که شب چه جوری برمیگرده ، میدونم که نگرانیم بی مورده ، مثل دفعه های پیش .  

خوابم میاد ..  

 

خدایا خیلی شکرت ..

236

۲۵ دقیقه ی دیگه ، میخوام برگردم خونه و فقط بخوابم ، البته اگه فکر جلسه ی امروز بگذاره .  

گفت : اول فکر کن بعدا حرفت رو بگو . 

 

آخرش هم من بهش که بیشتر نصیحتمون کن .

135

الان برگشت خونه ، دیگه از دلشوره مردم ، هر چی شام خورد ام حس میکردم میخوام بالا بیارم .

234

تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ... 

فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .

234

تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ... 

فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .

133

نزدیک به ۱ ساعت از روز آخر مدرسشون باهام صحبت کرد و چه شیطونیایی کردنند ، الان هم از خستگی بیهوش شد .

132

امروز صبح جایی نرفتم به خاطر دیشب .  

دیشب باز هم استرس ... 

دیروز صبح دیر رسیدم به جلسه .  

پریروز یادم نمیاد شاید یه روز معمولی .

231

آمبولانس اومد و بردش ، از ناراحتی فشارش رفته بود بالا .  

امان از دوری و دلتنگی که همه  بلایی سر آدم میاره .

230

دیشب رفتیم تاب بازی .

229

امروز هشت و ربع رسیدم کار ، نشستم به تایپ کردن و الان هم همه رفتن سیمینار .  

یکسری از بچه ها هم رفتن دیدار مریض .

228

امتحان جغرافیاش رو میگه خوب داده ، من که خیلی زحمت کشیدم !

227

جشن خوب برگزار شد ، با بچه ها خداحافظی کردم روز 5 شنبه و دیروز هم همش استراحت کردم و فکر و فکر و فکر و بعدش قرار بر رفتن به بیرون بود که خوابم برد . دوست داشتم برم لب دریا تا کمی سبک تر بشم .  

حالا شاید امروز رفتم لب دریا . 

226

دیروز از مسیری که خودش دوست داشت برگشتیم خونه ، عجب راننده ی سمجیه ، خوبه امروز اخرین روزیه که باهاش بریمگردم .   

حالا اگه امروز رفتم چون چشمم درد میکنه ...  

دیروز بچه ها خیلی اذیتم کردنند و منم دست تنها چون گ ل د ی  . .  تولد پسرش بود ، یادش رفته بود تبریک بگه و میخواست راضیش کنه و یکسری مشکلات دیگه داشت  .

225

روز سه شنبه خیلی خوش گذشت ، رفتم خونه ی دوستم  .  

اتفاقا با موهای خرگوشی هم رفتم .

224

الان برگشت و لباساش رو میخواد عوض کنه تا بخوابه .

223

تماس گرفتم جواب ندادی ، دیگه چکار کنم و چقدر استرس بکشم تا فردا بشه .

222

هرچی توی گرما و طوفان منتظر موندیم ، نیومد ، الان برگشتیم ، شستیم منتظر راننده تا بیاد و ما رو ببره خونه .

چقدر بچه ها اتوبوس دوست دارنند و لجباز هستنند .

221

تازه کمی حالم بهتر شده .   

بی حوصله شده ام و آثار خستگی هنوز توی وجودمه . باید کمکش کنم توی درس .

شارژر رو جمع کردنند ، به دلیل انجام ندادن کارهایی  . 

220

کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .

انشالله قبول بشه . 

الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم  .

باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! ! 

220

کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .

انشالله قبول بشه . 

الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم  .

باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! ! 

220

کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .

انشالله قبول بشه . 

الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم  .

باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! ! 

219

پس فردا امتحان داره و نمیخواد درس بخونه 

پیرشدم از دستشون ؛ از دست استرس 

218

دیشب خواب های وحشتناکی دیدم . خوابیدم بازم هم با خواب های وحشتناک دیگه از خواب بیدار شدم .

217

نگرانم ؛ میدونم بعدش اتفاق خاصی نمیوفته . 

اما همین نگرانی ها پیرت میکنه و خسته .