توی خونه تکونی ، که پله ها رو رنگ زدند و یکسری کارهای دیگه ، گلدون ها رو هم دور ریختنند ، مامانم چقدر بعض کرد به خطرشون .
دیروز :- از بیمارستان ساعت دو و نیم مرخصش کردنند ..
دعای نخونده و قران و نذر دارم .. برم بخونم امشب شبه لیله القدره
از پنجشنبه که اومدیم بیمارستان ، بستریش کردن تا افطار برگشتم خونه و باز دوباره رفتم پیشش . الان رفته حموم و مر داره اذیت میکنه و ح بازی المپیک میبینه و امروز جمعه است چیزی دیگه نمونده تا افطار منتظریم ببینیم با ما برمیگرده یا نه .
دیکوراسیون نو و تی وی و دی جی و رنگ .. همه چی مبارک .
پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم .
جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم .
پنج شنبه :- جایی نرفتم ، مراسم رو میگم .
جمعه :- رفتیم خونه ی مادر بزرگ ، مهمونش یک جوری بهم میفهمونه که خیلی غذا میخورم ، البته از تشنگی و خواب بد دیدن 5- 6 لیوان آب خوردم .
کلی از حال و احوالم و این روزها و دغدغه های فکریم و متهم شدنم ، نوشتم
آخرش همش پرید .
کمرم درد میکنه ، فقط خلاصه بگم که دغدغه ها زایده و کارهایی که باید انجام بدم هم خیلی زیاده .
دیشب :-
س شجاعه ، مارمولک رو کشت و منم انداختمش بیرون .
سحری خیلی شیک و خوب برگذار شد اما من گرسنه نبودم .
امشب :-
خونه نیستم به احتمال زیاد ، فکر نمیکنم بد بگذره .
امروز آروم ترم ، لذت ها و شادی ها تغییر کده اند یا شاید من تغییر کرده ام . چیزی هایی که قبلا خوشحالم میکرد الان برام بی اهمیت شده .
از وقتی اومد توی خونه ، دعوا و عصبانیت ، تا الان که دارم این نوشته ها رو میخونم . م هم بعد از دوش گرفتن از خونه رفت بیرون و گفت شب هم برنمیگردم .
خدایا کمک کن .
ماه تیر داره تموم میشه و استراحت نکردم !! چند ماه که خوب نمیتونم استراحت کنم .
تاریخ هم از دستم در رفته . فکر کردم امروز 1 مرداده و به دونفر تبریک گفتم ، و اس ام اس فرستادم .
حس نوشتم ندارم ، دومین روزه ماه رمضونه . الان ب اومد و م رو از خواب بیدار کرد و بردتش آرایشگاه . موبایلش هم ازش گرفت . نمیدونم چرا دیگه خسته ام و نیاز به آرامش دارم . از دست همین کارهاست . دوباره باید تلاش کنم .دوباره مشاوره . اینقدر این روزها همه درگیر دغدغه های زندگیشون هستنند که کسی به فکرش نیست . الان دلم یه جای آروم و خنک و بی دغدغه میخواد . دلم میخواد نگران کسی نباشم و به اهداف خودم فکر کنم . دیشب پارک رفتم ، خلوت بود و تاب بازی راحت و ن تخت گرفت . 14 روز ننوشتم . پارچه خریدم واسه عروسی ، نمیدونم نوشتم یا نه . چند روز پیش هم رفتیم خرید اما چیزی نگرفتم . دوستم قرار بود بیاد خونمون که پاش آسیب دید و نتونست بیاد . کله پاچه خوردم . اب هم چند روز پیش ماشین گرفته .
اهدافم این وسط داره تباه میشه .
تمام دیروز رو با سارا بازی کردیم .
خیلی خوشحالم که ماه رمضون نزدیکه .
امروز با هم دیگه یه خورده درس خوندیم و فیلم دیدیم .
فیلم ورد آقایون ممنوع قشنگ بود و فیلم دختران غم انگیز .
دیشب قرار بود یکسری اعمال نیمه ی شعبان رو انجام بدم که اینقدر استرس کشیده بودم و خسته بودم خوابم رفتم .
باز هم استرس ، باز هم استرس ، باز هم استرس .
خسته شدم از نگرانی و اضطراب .
کاش هر وقت بیرون میرفت خبر میداد تا دلشوره نگیرم تا شب .
امشب خیلی محتاجم به دعا .
امروز همه ی کارهای خونه ، از جمله خرید و ظرف شستن و خونه رو مرتب کردن و ...
همه چیز رو من انجام دادم .
خدایا کمکم کن .
۹ تیر ، تولد این وبلاگ بود ..
با نظر و پیشنهاد دوستی اینجا رو ساختم .
یادش بخیر ، چقدر کمکم کرد .
دیشب خیلی شب بدی بود . پر از نگرانی و استرس و اضطراب . شبی شاید سال ها بعد که بیام این نوشته رو بخونم فراموش نکنم .
وقی استرس داری ، کنترل کارهات از دستت خارج و محبتت هات خارج از کنترل .
خدایا همه رو به راه راست هدایت کن .
آزمایش هات خوب بود ...
حالم بهتره .
م درس نخوند ؛ باید تلاش کنم و صحبت کنم ... برعکس شده .
خدایا شکرت به خاطر کم کردن استرس .
خدایا ، دست هامو میارم بالا ، ازت میخوام همه ی بیماران رو شفا بدی و کمکمون کن توی راه پیشرفت .
همه ی نوجون ها رو به راه راست هدایت کن . و کمکم کن تا بتونم کمکشون کنم .
خدایا .....
خدایا به خاطر دادهات صد هزار مرتبه شکر ...
این 1 هفته همش درد .
امروز خیلی هوا گرم بود و کلاس اموزشی بد نبود . اما خیلی دیر رسیدیم خونه .
چون عروسی رفته بوددم ، خیلی خوابم میومد .
امروز دایی ام به دنیا اومد . حس خوبی دارم . خوشحالم .
از دیشب تا حالا ازش خبر نداریم تا ساعت 4 و 30 دقیقه ی امروز متوجه شدیم کجاست .
امروز تولدش هم هست ...
همه زیر دست آریشگر هستنند ، عروسی شیداست . جز من . نگرانم که شب چه جوری برمیگرده ، میدونم که نگرانیم بی مورده ، مثل دفعه های پیش .
خوابم میاد ..
خدایا خیلی شکرت ..
۲۵ دقیقه ی دیگه ، میخوام برگردم خونه و فقط بخوابم ، البته اگه فکر جلسه ی امروز بگذاره .
گفت : اول فکر کن بعدا حرفت رو بگو .
آخرش هم من بهش که بیشتر نصیحتمون کن .
الان برگشت خونه ، دیگه از دلشوره مردم ، هر چی شام خورد ام حس میکردم میخوام بالا بیارم .
تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ...
فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .
تازه از عروسی دوستمون برگشتیم رقصیم و گفتیم و خندیدیم ، دیشب هم با صمیمی ترین دوستم بودم و با شام رفتیم بیرون ...
فردا یعنی چند ساعت دیگه هم میخوام برم کار .
نزدیک به ۱ ساعت از روز آخر مدرسشون باهام صحبت کرد و چه شیطونیایی کردنند ، الان هم از خستگی بیهوش شد .
امروز صبح جایی نرفتم به خاطر دیشب .
دیشب باز هم استرس ...
دیروز صبح دیر رسیدم به جلسه .
پریروز یادم نمیاد شاید یه روز معمولی .
آمبولانس اومد و بردش ، از ناراحتی فشارش رفته بود بالا .
امان از دوری و دلتنگی که همه بلایی سر آدم میاره .
دیشب رفتیم تاب بازی .
امروز هشت و ربع رسیدم کار ، نشستم به تایپ کردن و الان هم همه رفتن سیمینار .
یکسری از بچه ها هم رفتن دیدار مریض .
امتحان جغرافیاش رو میگه خوب داده ، من که خیلی زحمت کشیدم !
جشن خوب برگزار شد ، با بچه ها خداحافظی کردم روز 5 شنبه و دیروز هم همش استراحت کردم و فکر و فکر و فکر و بعدش قرار بر رفتن به بیرون بود که خوابم برد . دوست داشتم برم لب دریا تا کمی سبک تر بشم .
حالا شاید امروز رفتم لب دریا .
دیروز از مسیری که خودش دوست داشت برگشتیم خونه ، عجب راننده ی سمجیه ، خوبه امروز اخرین روزیه که باهاش بریمگردم .
حالا اگه امروز رفتم چون چشمم درد میکنه ...
دیروز بچه ها خیلی اذیتم کردنند و منم دست تنها چون گ ل د ی . . تولد پسرش بود ، یادش رفته بود تبریک بگه و میخواست راضیش کنه و یکسری مشکلات دیگه داشت .
الان برگشت و لباساش رو میخواد عوض کنه تا بخوابه .
تماس گرفتم جواب ندادی ، دیگه چکار کنم و چقدر استرس بکشم تا فردا بشه .
هرچی توی گرما و طوفان منتظر موندیم ، نیومد ، الان برگشتیم ، شستیم منتظر راننده تا بیاد و ما رو ببره خونه .
چقدر بچه ها اتوبوس دوست دارنند و لجباز هستنند .
تازه کمی حالم بهتر شده .
بی حوصله شده ام و آثار خستگی هنوز توی وجودمه . باید کمکش کنم توی درس .
شارژر رو جمع کردنند ، به دلیل انجام ندادن کارهایی .
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
کل دیروز رو فک زدم و کل کتاب رو براش توضیح دادم .
انشالله قبول بشه .
الان هم یا به خاطر فک زدن دیروز ، یا به دلیل هوای آلوده ، گلودرد دارم .
باز هم بیماری ، باز هم سرفه ، چرا تابستون اومده و من باز هم هر ماه مریض میشوم ؟ ! ! !
دیشب خواب های وحشتناکی دیدم . خوابیدم بازم هم با خواب های وحشتناک دیگه از خواب بیدار شدم .