روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

روزگار خرگوشی خانوم

همین که میبینید

457

خانه بدون مادر یه چیزش کمه

اونقدر که حس خوشبختی رو باخودش برده .

456

خواسته که دعا نویس دعایی برای ذوق و شوق کار رفتن برایش بنویسد

455

امروز هم یه جمعه ی دیگر بود

اولین کادوی طلای داماد بعد از عقد بهم داد

اما با داماد جدید که دستم رو با خجالت و سربه زیری گرفت

و خواهر و همسر خواهری ...و دخترشون .

454

یک ماه پیش بعد از سه سال از کار بعد از ظهر استعفا دادم ..

مدیر گریه کرد و میگفت من رو فراموش نکن , برای عروسی دعوتم میکنی ؟

به ما سر بزن ..

دلم نیومد ورقه ی سابقه ی کار توی این وضعیت ازش بردارم .

453

پیدا شد

همسر آینده رو میگم

به عقد هم در اومدیم به بدون هیچ شناختی ...

خیلی خیلی سنتی و حالا بعد از دو ماه تازه اختلافات و تفاوت های فرهنگی و تربیتی داره خودش رو نشون میده .

452

حالا که خودش نمیاد من باید پیداش کنم

باید به فکر پیدا کردن همسر اینده ام باشم .

تا دیر نشده ... پدر هم دیشب تذکر داد که به امید مادرت نشین که برات همسرس پیدا کنه .

451

عزیز دوردونه ی سرکار .. خانومی که از لحظه ی ورود بهم میگفت من رو ماما صدا کن .. مدیریت جای دیگه ایی تحویل گرفته .

دیگه قرار نیست ببینمش .. مهربونی هاش تا همیشه مونده گار هست .

450

دو ماه پیش ارنج دست چپش شکست .. حالا ارنج دست راست .

باریکلا ..

449

همین پست قبلی در موردش نوشته بودم .. 

چه زود سکته ی مغزی سراغش اومد 

چه زود قدرت تحرکش از دست داد و ناتوان شد 

همه در تکاپوی جمع آوری اطلاعات  از طرز نگهداری مادربزرگ ناتوان و فلج هستند .. بعضی ها با سنگ دلیشون خیلی خوب خودشون رو  این سه روزه  نشون دادند. 

ممم .. مادربزرگ پیر و چاق رو  چند نفر لازمه ازش نگهداری کنند ؟  سه بار پامپرزش  رو عوض کردن و سه وعده غذا دادن چقدر از وقت گرفته میشه .. 

448

بعد از مدت ها سختی ، بالاخره توی حیاط ، حموم و اتاق واسه مادربزرگ درست کردن ، تخت و یخچال و کمد رو هم گذاشتن .

مادربزرگ از این به بعد قرار هست بقیه ی زندگیش رو توی همین اتاق بگذرونه .

میگن پیر شی اما نوبتی نشی

بالاخره مادربزرگ از نوبتی بودن بین خانه های فرزنداش نجات یافت . ولی فکر کنم خیلی طول بکشه تا راضی بشه و اتاقش رو دوست داشته باشه .

447

امروز برای اولین بار پوست صورتم رو تمیز کردم و بعدش ماسک طلایی رو امتحان کردم

به ناخن هام رسیدگی کردم و بهشون حالت داد پیرایشگر

موهام رو با روغن تقویت کردم

لاک زدم

ابروهام رو مرتب کردم

چقدر همین کارهای کوچک روی بهبودی روحیه ام تاثیر گذاشته  لازمه توی برنامه ی ماهانه ام بچینم

446

بعد از 8 سال همکلاسی دوران مدرسه ام رو دیدم

حس میکنم من خیلی در برابرش پیر شدم

445

اینجا مثل یه دفتر یاداشت شده که گاهی میام و چیزهایی ثبت می کنم ...

امروز در اوج فشار کاری بودم

وقتشه که به خودم یاداوردی کنم چقدر از لحاظ مادی خوب شدم اما از لحاظ سلامتی زیر خط فقر هستم

تا دیر نشده باید فکری بیاندیشم

444

تمام دیشب رو نخوابیدم به خاطر این که می ترسیدم دکتر جراح شب خوب نخوابیده باشه و حین عمل خسته باشه و عمل مادرم رو خوب انجام نده .

عجب استرس مزخرفی ...

نیم ساعت یا 45 دقیقه چقد زمان

443

مدیر ازم 5 میلیون خواسته که بهش قرض بدم

خیلی عجیبه !

442

چند روز دیگه سفری خواهم داشت به یکی از کشورهای اطراف

پس هیجان قبل سفر کجاست ؟

شاید باید به دلنگرانی های ذهنم پاسخ دهم تا بتوانم به حال فکر کنم .

441

توی یه مدت زمان محدود و کم باید یه اتفاقی رخ بده ء برای رخ دادن این اتفاق از تلاش و همت و توکل بر خدا و نذر چیزی کوتاهی نکردیم

همچنان باید امیدوار ماند تا که این اتفاق رخ دهد ء  حیف که این فکر و انتظار رخ دادن یا ندادن زندگی روزمره ات رو بهم میریزه .  

440

دلی رو شاد کردم .. چه زود خدا دلم رو شاد کرد ..

خدایا شکرت

439

هر وقت ناراحتی ایی پیش میاد .. میام و یه چک نویس می نویسم "این نیز می گذرد "


حالا با خط بلد می نویسم "این نیز می گذرد "  


خدایا رحمتت رو سرازیر کن . 

438

دیشب متوجه شدم آب و دونی که مامانم واسه کبوتر ها پشت اشپزخونه می ریزه .. یه خانوم موشی اون ها رو میخوره ..

437

هم عمل من تموم شد و هم ماه رمضون .. 

436

مدیر فوق العاده ازم راضیه 

این رو از زمانی فهمیدند که غیبت کردم و متوجه کار من شدند و به خاطر زحماتم ازم تشکر کردند . 

435

نشسته ام و ثانیه هاى استراحت حرکت مى کنند تند تند   

این یک ماه بیشرفتی نداشته ام  

نه از لحاظ کارى و نه از لحاظ درسى و ...

434

خاله شدنم و مدرسه رفتن امیر نشون می ده که زمان به سرعت داره می گذره .

433

وقتی معنای اسمم رو گفتم ، وقتی مذهبم رو فهمید ، گفت من خیلی خیلی دوستت دارم .

432

اجاره خونه رو خیلی زیاد کردند .

یهو همه شوکه شده ایم از دیدن ورقه ..

431

واکسن کزاز باعث شد تب کنه و سردرد داشته باشه و در آخر بالا بیاره .

فکر می کردم بزرکسالان مشکلی نداشته باشند .

430

امروز رفتم ورک شاپ بین المللی کار کردم یه یک ساعتی و پول خوبی گرفتم و برگشتم .

429

تبخال گنده ایی روی لبه . نمی دونم چی بزنم تا زودتر خوب بشه و فردا میخوام برم کارگاه .

428

دوست دارم بغلم کنى و بهم امید بدى !  

 

 

آخه این حرفه که من زمانى که تب دارم زدم !

427

فکر می کردم ماه دو چی میشه و دارم چکار می کنم ؟

الان برگشتم خونه که دوباره شیفت بعدی رو برم کار ..


وقتی دوشیفت بری کار باید وقتت رو تنظیم کنی روی ثانیه ها . 


همین ! 


امشب فاطمه می خواد مسافرت بره ، چطوری بدرقه اش برم  ؟

426

بارون می بارد ...


ببار بارون

هر چقدر که دلت می خواهد

هر چقدر که عشقت می کشه !

425

شیشه ی ماشین پایینه ، پسر بچه دستش رو از ماشین بیرون می کنه و مادرش ناغاقل شیشه رو می ده بالا !

دست های پسر بچه کبود شد . .



424

دارم به امروز صبح و اتفاقاتش فکر میکنم ، به استرسی که کشیدم ، به دعایی که خوندم ، به از جاپریدنی که صدای در شنفتم .

امروز میشد بهتر از این باشد .

عالی تر از این باشد . 


حیف و صد حیف که زمان رو از دست دادم با دلسوزی هم

مادر گفت  به فکر آینده ی خودت باش ..

423

دوست دارم برم , برم و زمانی برگردم که همه ی کلمات رو از بر شده باشم ؛ تا که بخوام از چیزی بگم برای همه مفهوم باشه .

422

خیلی وقته چیزی ننوشتم ..

- الان به هم ریخته ام کمی ، به خاطر تصویری که در موبایل شخصی دیدم .

ذهنم رو مشغول کرده و نگران ..

- توی این مدت دو تا کار جور شد , یکی داوطلب و یکی خاص . هر دو به طور جدی . 

- مدرکم رو گرفتم و مهر هم زدم . 

- فردا مهمونی هست ، دعوتشون کردم به مناسبت مقطع دانشگاهی ام .


دلم شاد نیست !

خدایا کمک کن ..


421

گفت : برایش شوهر پیدا کن .

پاسخ داد : راضی نمیشود یکی .... می خواهد .


گفت : برایش پیدا کن . بااخلاق و ایمان .

گفت : باشه . باید پولدار باشد .

421

امتحان ادبیات داشت  و ادبیات فارسی خونده حالا که رفته جلسه

تماس گرفته که امتحان زیان فارسی داره .

420

سرم با شنیدن حرف هایی

حس می کنم مثل بمپ ساعتی بعد از دقایقی منفجر خواهد شد از درد ..

420

امروز یکشنبه است  

 

روز آرامى هست .   

آرام ...

419


11 .

یک تصادف کافیست تا گواهینمه را بردارند . 


تــمام .

حالا یه خواب راحت می چسبد ، بدون نگرانی ماشین .

418

باید به اداره آگاهی برود .

می گوید : حال ندارم ، وقت ندارم ، ..


اگر نرود نمی دانم چه بشود .

من به جای او استرس دارم و دلهره .

417

کادو به هم هدیه می دهد .


یه دنیا تشکر

416

خدایا استخاره می کنم ، 

آیا پیشنها کار جدید بهتر هست ؟ قبول کنم ؟


تو داناتری ، کمکم کن .

415

خدا رحمتش کند ، جعفر را .


همین عید قبلی دیدمش و چقدر فرد ساده ایی بود .

414

تصادف صبح گاهی با یه آشنـــا و همکار !


خیلی ناراحتم نکرد چون من مقصر نبودم .

413

حقوقم رو بیشتر کردند و همچنین شغلم رو .

412

همه چی عالی بود

دلم براش تنگ میشه , انشالله که خوش بخت باشه .


خوش گذشت .

411

دارم آماده میشوم ، برای رفتن به آرایشگاه . 

حس های عجیبی دارم ، دلشوره ، استرس ، ترس ، بی خیالی ، دلتنگی ...

همه برای ازدواج دوستم هست .



دیشب اشک ها دست از سرم بر نمی داشتند , همه اش به خاطر فاصله ها بود .


410

در جشن امشب عکاس بهم گفت لاغر شدی .

شب خوبی بود جشن حنا ؛

کلی عکس گرفتم .